Chapter1-Part 8

302 84 2
                                    


هر لحظه که ماشین چانیول به جای مورد نظرش نزدیک تر می‌شد،دست جونگین بیشتر یخ می‌زد، همین که ماشین متوقف شد.چانیول دست های مشت شدش دور فرمون رو با نفس عمیقی جدا کرد.

_پیاده شو

خودش هم دسته گل نرگسی رو از صندلی پشتی برداشت و راه افتاد،همین که دو تایشون به جای مورد نظر رسیدن،چانیول در روی زانو هاش نشست و دسته گل دستش رو روی مزار گزاشت،نگاهی به مزار انداخت.

_حالت خوب بوده نونا!منم حالم خوبه،این روزا کمی بیشتر دلتنگتم..میدونی این روزا درگیر کلی کارم،تازه کلی هم دارم پول در میارم پس دیگه نگرانم نباش..نونا!..پیش پیش ازت معذرت می‌خوام،همیشه بدت میومد با جونگین دعوا کنم میگفتی حق ندارم جونگینی رو اذیت کنم،ولی متاسفم که ما یه دعوای کوچولو داریم.

بعدش اشک روی گونه اش رو پاک کرد و بلند شد و ناقافل مشت محکمی روانه‌ی صورت جونگین کرد.

جونگین که توقع همچین چیزی رو نداشت،محکم به زمین پرت شد و و قتی که دستش رو کناره لبش کشید،متوجه پاره شدن لبش شد.همون طور نشسته پوزخندی زد.

_اگه با زدن من همه چی اوکی میشه،مشکلی نیست،میتونی هر چقدر که میخای منو بزنی.

چانیول اما با حرص و عصبانیت به جونگین نگاه می کرد،با اولین قطره اشکی که از صورتش چکید دستش رو به سمت مزار روبه روش گرفت.

_نگاش کن،میبینی؟..بهترین دوستت این جا خوابیده،میدونی چرا؟..بزار بهت بگم،چون تو باعثش شدی.

جونگین با شنیدن این حرف دیگه نتونست تحمل کنه و بلند شد و بدون هیچ فکری یقه لباس چانیول توی مشتش گرفت.

_ من مقصر اون چیزی که تو فکر می‌کنی نیستم..نمی‌گم تقصیری ندارم ولی تنها گناه من احمق بودنمه پارک چانیول،احمق بودم و ندیدم یونا جلوی چشمام آب شد و از دستش دادم.

با این حرف علاوه بر اشک های چانیول،اشک های جونگین هم روی گونه هاش روانه شد.و آروم آروم دستش رو از لباس چانیول جدا کرد و قدمی به عقب برداشت.

_ من..من هیچی نمی دونستم،اصلا اون زمان ایتالیا مونده بودم،می تونی تصور کنی چقدر شکه شدم وقتی فهمیدم این اتفاق افتاده،اصلا توئه لعنتی هیچ وقت فهمیدی چی به سرم اومده..داشتم دیونه می شدم،منی که شب قبلش با یونا حرف زده بودم و بهم گفته بود حالش خیلی خوبه،روز بعد بهم خبر دادن که قلبش..

جونگین نمی تونست نفس بکشه و دستش رو روی سینش گذاشته بود،بعد از مرگ یونا فقط یکبار تونسته بود به مزارش بره و همیشه از این قضیه دوری می کرد و از لحظه ای که چشمش به اون آرامگاه افتاده بود ،وزنه سنگینی رو روی قلبش حس می کرد و نفس کشیدن براش سخت شده بود.

چانیول هم دست کمی از جونگین نداشت و مدام سعی می کرد بغضش رو قورت بده،در نهایت با عصبانیت قدمی به جلو گذاشت.

ϟϞ҂ 𝓕𝓐𝓛𝓢𝓔_ 𝓢𝓔𝓐𝓢𝓞𝓝1 ҂ϞϟWhere stories live. Discover now