پارت سوم

1K 229 42
                                    

بوی خنکی دریا و نیلوفر آبی بین سلول های تنش پیچید و در نهایت با لفظ بلندی توی مغزش اکو شد
'جفت'...

با پیچیدن کلمه جفت توی مغزش چشماش گرد شد و نفس نفس زد
'چطور ممکن بود؟' 'مگه اون یه بتا نبود؟'

با کشیده شدن پوزه جفتش رو گردنش به خودش اومد و نفس آرومی کشید
'شایدم نبود'

به چهره جفتش خیره شد
یه جاذبه عجیبی بین چشماش بود
حدس میزد یه آلفا باشه
گرگ یه بار دیگه سرشو جلو آورد و اینبار با پوزه اش فشاری به کتفش آورد و یقه هانفوی تنشو به سمت عقب هل داد

تهیونگ با تعجب ابروهاشو بالا انداخت مطمئن نبود اما آروم زمزمه کرد
_درشون بیارم؟
با تکون خوردن سر جفتش به عنوان مثبت چشماش گرد شد

خواست مخالف کنه که غرش بلندی شنید و با درد چشماشو بست
دستاشو به سرش گرفت و شقیقه هاشو فشار داد
رایحه سرد آلفاش بهش فشار میاورد و منتظر تسلط بود

با درد روی زمین زانو زد و با صدای خشداری زمزمه کرد
_بس..بس کن
فشار اطرافش ناگهانی از روش برداشته شد و تونست نفس شکسته ای بکشه

سرشو بالا آورد با تردید سرجاش ایستاد
دستشو به یقه هانفوش رسوند و سمت عقب هلش داد
لباسشو بدون توجه روی زمین انداخت و به آرومی و کمی خجالت تمام لباساشو از تنش خارج کرد

نگاه آلفای روبه روش از  نقطه به نقطه تنش عبور کرد و روی چشماش نشست
گرمای زیادی تو گونه هاش حس میکرد
میخواست سرشو پایین بندازه اما بر اساس قانون نانوشته ای نمیتونست نگاهشو از چشمای طلایی روبه روش بگیره

منتظر به آلفا خیره شد که چشمای آلفای روشن تر شد
طلایی هاش برق عجیبی به خودشون گرفتن و درد دوباره خودشو تو وجود تهیونگ جا داد اما اینبار نه فقط سرش، بلکه تو تمام تنش

استخوان های دست و پاهاش میسوختن و کمرش به طرز حشتناکی درد گرفته بود
رایحه سرد آلفا زیر بینیش پیچید و دردشو بیشتر کرد

فریاد بلندی زد و چهاردست و پا رو زمین افتاد
رایحه گرم و شیرینی بین رایحه سرد وخنک آلفا پیچید و چشماش تار شد

صدای ترق ترق بلندی شنید و درد بدی تو بدنش پیچید
فریاد بلندی زد و چشماش سیاهی رفت

چند ثانیه بیشتر نگذشت که درد به طور ناگهانی قطع شد
چشماشو باز کرد و به روبه روش خیره شد

راحیه آلفای روبه روش با رایحه گرم خودش مخلوط شده بود و مثل حصاری دور تنش میپیچید

سرشو به اطراف چرخوند و با دیدن سایه گرگ دیگه ای کنار آلفا، با ناباوری چرخی زد و به دستا و پاهاش نگاهی انداخت

سرشو عقب برد و به خزهای نقره ای و براقش نگاهی انداخت
'تبدیل شده بود'
چشماشو بست و رو صداهای اطرافش تمرکز کرد

به زیبایی ماهOnde histórias criam vida. Descubra agora