پارت دوم

1K 205 30
                                    

آرامش چهره اشو حفظ کرد و با آرامش از اتاق شاهزاده بیرون رفت

با ندیدن محافظی پشت در اخماشو توهم کشید و سعی کرد با نفس های بلند و عمیق خودشو آروم کنه

هر چقدر بیشتر نفسای عمیق میکشید بیشتر عصبانی میشد
فریاد بلندی تو دلش کشید و به سرعت سمت اتاقش رفت

بدون توجه به کسی وارد اتاقش شد و لباساشو از تنش در آورد
گیره ی موهاشو کند و کناری انداخت
لباسای ساده اشو برداشت و بعد از پوشیدنشون از پنجره اتاقش زد بیرون

الان اصلا حوصله حرف زدن با کسی رو نداشت
درسته که با ازدواج موافقت کرده بود ولی اولا اصلا توقع نداشت که اون شاهزاده دختر باشه

از اون بدتر آلفا باشه
حقیقتا اگه از اونم میگذشت نمیتونست با اخلاق خشک و چشمای خالی از احساس اون دختر کنار بیاد

با بیشترین سرعت سمت استبل رفت و اسبشو از اون خارج کرد
بدون بستن افسار اسب سوارش شد و سمت جنگل تاخت

اونقدر غرق فکراش شده بود که توجهی به اطرافش نداشت
با فریاد بلندی که کشید ذهنشو خالی کرد و به خودش اومد

اسبشو آروم کرد و با سرعت کمی سمت برکه محبوبش هدایتش کرد
رو کمر اسبش خم شد و با نا امیدی پیشونیشو به یال های سفید و بلندش تکیه داد

اهی کشید و چشماشو بست
هر کاری هم که میکرد مجبور بود
فقط کاش میتونست بعد از ازدواجش تو کشور خودش بمونه
چون مطمئن بود اگه به چین بره واقعا تنها میشه

با ایستادن اسبش سرشو بلند کرد و نگاه غمگینی به برکه انداخت
دستی به سر اسبش کشید و از روی کمرش پایین پرید

دستشو نوازشوار روی یال های بلند و گردنش کشید و بوسه آرومی رو پیشونی سفیدش گذاشت

دستشو پس کشید و کفشاشو از پاهاش در آورد
قدمهای آرومشو رو چمنای خنک گذاشت و سمت درخت قدیمی گیلاس رفت

به طرز عجیبی این درختو دوس داشت و بهش آرامش میداد
هانفوی بلندشو از تنش خارج کرد و رو شاخه درخت گیلاس گذاشت

به خاطر درختای بلندی که دورتا دور برکه بودن و مثل یه حصار طبیعی عمل میکردن نگرانی نداشت پس تمام لباساشو از تنش خارج کرد و نزدیک برکه شد

لبه دیواره سنگیش نشست و پاهای کشیدشو وارد آب کرد
خنکای آب بین انگشتای پاهاش میپیچید و آرامش نابی رو به تنش تزریق میکرد

چن باری پاهاشو تو آب تکون داد و بعد به آرومی خودشو پایین کشید
تنشو به نرمی درون آب برکه فرو برد
دستاشو به لبه سنگیش گرفت و سرشو زیر آب فرو برد

چشماشو باز کرد و به بدن برهنه اش خیره شد
چشماشو حرکت داد و به ته برکه خیره شد
به جلبک ها و گیاهان آبزی خوشرنگ

به زیبایی ماهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang