پارت ششم

645 131 25
                                    

بدون توجه به اینکه کارم بی ادبیه سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
من قرار بود از جایی که توش بدنیا اومده بودم جدا بشم
همین به اندازه کافی برای بند اومدن زبونم کافی بود
مگه نه؟...
جونگ کوک که دید بازم حرفی نزدم سمتم خم شد، دستشو آروم رو گونه ام گذاشت و سرمو جلو تر کشید
+چیزی اذیتت میکنه؟
بازم سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
هر لحظه منتظر بودم بغضم بشکنه و بزنم زیر گریه، اصلا دلم نمیخواست شبیه بچه ها به نظر برسم
اما نمیتونستم جلوی بغضمو بگیرم
جونگ کوک دستشو از گونه ام برداشت و از پشت میزش بلند شد
کنارم نشست و یه دستشو رو شونه ام گذاشت

بی اختیار سرمو تو گردنش فرو بردم و به شونه اش تکیه دادم
با خوردن رایحه اش به بینیم چشمامو بستم و قطره اشکی از چشمام چکید.
دست دیگه اش که پشت کمرم نشست، منو بیشتر سمت بغلش کشید
دستامو آروم دور کمرش حلقه کردم و سرمو تو سینه اش مخفی کردم
قطره های اشکم آروم روی لباسش میچکیدند و من تو بغلش آروم نشسته بودم.

چند دقیقه بیشتر طول نکشید که آروم شدم
آروم از بغلش بیرون اومدم که دستشو رو گونه ام کشید
سرمو بالا آورد و خیره تو چشمام زمزمه کرد
+من قرار نیست درکت کنم چون همچین اتفاقی برام نیوفتاده
اما قرار هم نیست تنهات بزارم تو تنها نیستی پس قرار نیست همه غمهات رو دوش خودت باشه

سرمو آروم تکون دادم و فین فینی کردم
+راهی نیست که بتونی همینجا بمونی وگرنه انجامش میدادم
اما میتونیم مدت طولانی تری بمونیم تا اماده رفتن بشی
سرمو بالا آوردم و لبخند کوچیکی زدم
_واقعا میمونیم؟
لبخند آرومی زد که چشمام به لباش خیره موند
+من حرفی نمیزنم که نتونم بهش عمل کنم
خنده آرومی کردم و خودمو تو بغلش انداختم
دستامو دور گردنش حلقه کردم و بلند ازش تشکر کردم
_ممنونممم ممنونم ممنونمممممم

+هی هیی آروم باش
دستش دور کمرم حلقه شد تا جلوی افتادنمونو بگیره
اونقدر ذوق زده بودم که به چیزی توجه نکنم
_میتونم برمم؟
دستشو نوازشوار رو کمرم کشید
+برو
با ذوق از جام بلند شدم و سمت در اتاقش رفتم
از ذوق رو پاهام بند نبودم

با انرژی ای که گرفته بودم سمت اتاقم پا تند کردم
درسته زیاد نبود ولی حداقل قرار بود یه مدت بیشتر همینجا بمونم

●●●●●●●●●●●●●
یک هفته بعد
آروم از اسبم پیاده شدم و روی چمنای نزدیک دریاچه نشستم
یه هفته بود که داشتم به همه جاهایی که عاشقشون بودم سر میزدم
اینجا آخرین جایی بود که دوسش داشتم
با اینکه دلم برا کشورم و خانواده ام تنگ میشد ولی تقریبا آماده رفتن شده بودم
کفشامو از پاهام در آوردم و پاهامو تو آب خنک دریاچه گذاشتم
نفسی از خنکی و حس خوبش کشیدم و چشمامو بستم
دراز کشیدم و دوتا دستامو زیر سرم گذاشتم
میتونستم ساعتها همینجا بمونم و خسته نشم
باد خنکی که میوزید شاخ و برگ های درختارو تکون میداد
صدای خش خش آرومشون موسیقی مورد علاقم شده بود
با شنیدن صدای پایی آروم چشمامو باز کردم و سر جام نشستم
قبل از اینکه کسیو ببینم رایحه دریا به مشامم خورد و باعث شد لبخندی بزنم.

جونگ کوک از بین بوته های حصار مانند کنار درختا پیدا شد
درست از جایی که اولین بار دیده بودمش
اما اینبار با همون هانفوی اشرافی که متعلق به کشور خودش بود
سرمو چرخوندم و نگاهی به آب زلال دریاچه انداختم
آروم پاهامو تکون دادم و به موجهای ریزی که ایجاد میشد خیره بودم
+داری وانمود میکنی منو ندیدی؟
خنده ای کرد
_البته که نه
کی میتونه وانمود کنه امپراطورو نمیبینه؟
سایه اش که رو تنم افتاد سرمو بالا گرفتم و از پایین نگاهش کردم
_میشه نادیده ات گرفت؟
+اگه اونی که بخواد نادیده بگیره جفتم باشه، شاید بشه

کنارم رو چمنا دراز کشید و سرشو روی پاهام جا داد
حالا جاهامون برعکس شده بود
من از بالا بهش نگا میکردم
یه دستشو بالا آورد و روی صورتم گذاشت
انگشت اشاره اش رو از چونه تا خط فک و گونه هام کشید
+چیزی به رفتنمون نمونده
آماده رفتن شدی یا هنوز فرصت بیشتری میخوای؟

لبخند غمگینی زدم و دستمو به گیره سرش رسوندم
از موهاش جدا کردم که موهای بلندش روی پاهام پخش شد
با انگشتام تابی به موهاش دادم و همزمان زمزمه کردم
_حتی اگه تا ابد هم وقت داشته باشم فک نمیکنم بتونم کامل از اینجا دل بکنم
ولی تقریبا آماده ام
+تقریبا؟ جایی نمونده تو کشورت که تو این یه هفته نرفته باشی
با حرفی که زد چشمام درشت و دستام بین موهاش خشک شد
_چی؟تعقیبم میکردی؟
دستی که بین موهاش خشک شده بودو و گرفت و با حرکت دادنش بهم فهموند ادامه بدم
+نباید مراقب جفتم باشم؟
_اینجوری آخه؟
شونه ای بالا انداخت و با بیخیالی جواب داد
+من روشای خودمو دارم
به هرحال باعث شد جاهای قشنگی از کشورتو ببینم
خنده آرومی کردم و سرجام دراز کشیدم

از روی پاهام بلند شد و کنارم نشست
ابرویی بالا انداخت و بهم خیره شد که لب زدم
_پس چطور متوجه حضورت نمیشدم؟
رو بدنم خم شد و سرشو نزدیک صورتم آورد
یه دستشو کنار سرم تکیه داد و خیره تو چشمام لب زد
+تا وقتی خودم نخوام کسی نمیتونه متوجه حضورم بشه
بی توجه به حرفی که میزد به لباش خیره شده بودم
زبونمو رولبام کشیدم و نفس عمیقی کشیدم که رایحه خنکش تو ریه ام پیچید

دست دیگه اشو رو گونم حس کردم
سرمو کمی بالا آورد و انگشت شصتشو زیر چونه ام فشار داد
+وقتایی که چشات خمار میشنو بدجوری دوس دارم
مخصوصا وقتی میدونم به خاطر منه
و ثانیه بعدی این لبای گرمش بود که روی لبام نشست
بوسه نرمی رو لبام نشوند و گاز آرومی از لب پایینم گرفت
زبونمو رو لباش کشیدم که دهنشو باز کرد و زبونمو بین لباش کشید
از حسش آهی کشیدم و چنگی به کمر لباسش زدم
زبون خیسشو بین لبا و دهنم میچرخوند و بیشتر تحریکم میکرد

هر لحظه شدت بوسه امون بیشتر میشد که با نفس کم آوردنم سرمو عقب کشیدم
لبامون با صدا از هم جدا شد و به نفس نفس افتادم
بی حال رو چمن ها دراز کشیده بودم و زیر تنش نفس نفس میزدم
چشمای خمارمو به صورتش دوختم که انگشتشو رو لبای خیسم کشید...

♤♤♤♤♤♤♤

یاح یاح
جای حساس
پارت بعدی ام مینویسم نترسین😂😉
فعلا
بوز
💛💛💛

به زیبایی ماهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora