به زور تونست بشینه تو ماشین و صدای رو مخ اون هیولا بی شاخ و دم، که میگفت”زود باش” واقعا رو اعصابش بود.کسی که شکمشو داغون کرده بود اون بود،حالا طلب کارم هست؟
فلیکس حتی نمیتونست درست بشینه چون واقعا به شکمش فشار میومد ، حتی میترسید به شکمش نگاه کنه. اونا حتی زحمت نکشیده بودن به بیمارستان ببرنش ،حالا اینکه دکتر براش اورده بودن هم مجهول بود.با فکر اینکه الان با اون مرتیکه ی سادیسمی تو یه ماشین نشستن و دارن میرن خونش به خودش اومد.سرشو اورد بالا و به داشبورد ماشین نگاه میکرد.
واقعا دلش میخواست اسمشو بدونه ولی جرعت نفس کشیدنم نداشت چه برسه به سوال پرسیدن.بعد کلی کلنجار رفتن با خودش و فکر کردن به اتفاقاتی که میتونه بیوفته بلاخره ازش پرسید.
_اسمت..چیه؟
و خب عالیه.حتی به رویه خودشم نیوورد که مثلا یه همچین سوالی ازش پرسیده شده.
فلیکس اخم کرد و به بیرون نگاه کرد که همچی با عجله رد میشد از جلوی چشمش رد میشد،خب مثل اینکه داشتن به جهنم میرفتن ،تا خونه اون._کجا زندگی میکنی؟
دلش میخواست مثل خودش جوابشو نده ولی خب قدرت دست اون بود پس کاری نمیتونست بکنه.
_برو جلوتر بهت میگم.
چانگبین هوفی کرد و همونکاریو انجام داد که فلیکس گفته بود.
بعد از نیم ساعتِ طاقت فرسا و ترسناک بلاخره رسیدن به خیابونی که فلیکس تا قبل از این برزخ، توش زندگی میکرد.
دسته کلیدی که هنوزم تو جیب شلوارش مونده بودو در اورد انداخت تویه در و درو هل داد و وارد شد.
یه راست رفت سمت چیزایی که رو میزش ریخته بود و دنبال برگه هایی گشت که تهیه کنندش خودش بود و با دیدن یکی ازون برگه ها سریع برشداشت برگشت نشون پسری که حتی اسمشم نمیدونست داد._خب؟
از ریلکسیش حرصش میگرفت و دلش میخواست با قابلمه بکوبه تو صورتش حیف که نمیتونست وگرنه حتما اینکارو میکرد._اون پایین اسم لعنتیم به عنوان تهیه کننده ی خبر نوشته شده.
چانگبین همونجایی که گفته بود رونگاه کرد ، شونه بالا انداخت.
_خوبه که واقعا خبرنگاری.
فلیکس چشماشو چرخوند و برگه رو از دستش کشید._حالا اگه میشه از خونه ی من برو بیرون میخوام زندگیمو بکنم.
_چرا فکر کردی ولت میکنم؟
فلیکس با چشمای گرد به صورت بیخیال رو به روش نگاه کرد و با لکنت گفت:
_ی..یعنی چی که ولم نمیکنی؟
_ازونجایی که خبرنگار دولتی متاسفانه چیزای خوبیم ندیدی و منم با شهردار حالا حالا ها کار دارم مهمون منی.
YOU ARE READING
gnossienne
Fanfiction⎙ قسمتی از متن↶ با نشستن بوسه روی لاله گوشش لرز توی تنش تشدید شد و جوشش چیزی رو تو چشمش حس کرد پلوتو نمیتونست انقدر کثیف باشه ،میتونست؟ گزارشگری که به خونه خانواده ایی رفته بود و از مراسم سوگواری مرگ جوونی گزارش میداد ،پسری که شبونه توسط زورگیرای م...