🌑PART13🌑

364 62 18
                                    


چانگبین با نگاه سرد و بی حسش به جای خالی فلیکس ،خیره شد و پوزخندی زد .اون پسر هیچ ایده ایی نداشت که چه کارهایی از چانگبین برمیاد ،قطعا اگه میدونست تا الان بار ها خودش رو کشته بود...
راهش رو سمت اتاقش کج کرد و از بالای پله ها نگاه کوتاهی به لینو که گوشه پذیرایی ایستاده بود و اون آیینه دق ایی که هدیه فلیکس بود رو تو دستش داشت ،انداخت و همون  کافی بود تا لینو بفهمه حالا نوبت اونه ...
درست از اون لحظه که لینو خبر داده بود سوکجین پاش رو به عمارت گذاشته و برای خودش نمایش به پا کرده ، میگرن لعنتیش به جونش افتاده بود ،مثل خوره دردش جز به جز عصباش رو درگیر کرده بود . سفیدی چشماش از شدت درد ،جای خودش رو به قرمزی خون داده بود.حس میکرد تموم بدنش نبض شده و فقط امواج درد رو تو بدنش پخش میکنه ؛با پاش در رو به عقب هل داد تا بسته شه ،تاریکی کامل اتاق اصلا به چشم نمیومد وقتی که با وجود گندکاری آدماش تقریبا تاریکی و نابودی آینده اش رو به چشم دیده بود .
چانگبین با تمام وجود از شکست متنفر بود ، بهتر بود بگیم یاد گرفته بود ،نذاره شکست راه نفوذ به زندگیش پیدا کنه ؛اما الان باید اعتراف میکرد به یه آدم نوپا باخته، اون نه به هر کسی ،به دشمنش، به خواهرش باخته بود ؛ آخه یه دختر بچه به چه دردش میخورد ؟ لی فلیکس احمق !!!!
بدنش روی مبل تک نفره سیاه رنگ ول کرد و پک رول های آماده اش رو از روی میز برداشت ،باید خودشو ازار میداد تا این درد روحی آروم میشد
رولش رو گوشه لبش گذاشت و پک اول رو طوری عمیق زد که شدت دودی که به ریه اش رفت ،باعث سوزش اون شد .
درد سرش هی داشت بدتر گیشد و این راضی میکردش ،خیره به درمونده بود تا دومین احمق زندگیش وارد اتاق بشه . چرا نمیشد یک روز رو بدون دردسر بگذرونه ؟!این هم تقصیر اطرافیان بود یا فقط خودش زیادی بهشون آسون گرفته بود؟
با باز شدن در ،نگاهش رو از پایین تا چشمای لینو بالا اومد و همونجا قفلش کرد و دود رو از گوشه لبش بیرون داد
_نقش تو چیه !؟من تو احمق رو توی این لعنت شده برای چی گذاشتم بمونی؟؟؟؟نکنه فکر کردی با بودنت داری بهم لطف میکنی؟لی مینهو جواب من رو بده ...تو چرا ؟تو هم به اوم ها اضافه شدی لعنتی؟؟؟
جمله آخرش رو با صدای بلند فریاد زد و دیدش از قبل هم تار تر شد

چشمای قرمز شده اش حتی دیگه لینو رو نمیدید ،فقط حس میکرد باید حرفاشو بزنه تا یکم از خشمش رو خالی کنه
لینو میدید ،با چشم خودش تپش های سریع قلبش رو میدید و نگرانیش بیشتر میشد ، باید چیکار میکرد ؟جلو میرفت یا صبر میکرد تا چانگبین آروم بشه و بعد بهش توضیح بده ؟
چانگبین دست چپش رو محکم روی میز کوبید و توجهی به تکون خوردن جام کنار دستش نکرد .
_من انقدر پست و ضعیف شده ام که هر حروم زاده ایی پاش رو به اینجا بکشه و برای خودش بتازونه ؟لی مینهو من از تو سوال میپرسم و تو جواب این رو باید بدی

دستش رو حالا به دسته ی مبل تکیه داد و بزور از جاش بلند شد ،حس میکرد درد تک تک سلولای چشمش رو داره پاره میکنه و واقعا توانش رو تو ایستادن داشت از دست میداد
به هر مصیبت و جهنمی بود خودشو به لینو رسوند ، یقه اش رو چنگ زد و تو فاصله یک میلی متری صورتش نگهش داشت
_من هنوز بی کفایت نشدم که اجازه بدم کفتار برام حکم فرمایی کنه ،این کفتار هنوز براش زوده تو محدوده من قدم برداره

gnossienneWhere stories live. Discover now