همونطور که نگاهش به خیابون نسبتا شلوغ بود ،دست راستش رو از فرمون جدا کرد و دست پرسفون کنارش رو گرفت و به لب خودش نزدیک کرد و بوسه کوتاهی بهش زد
از گوشه چشم لرزیدن پسر رو دید و تک خندی زد
فلیکس رد شدن جریان برق رو از بین لبای هیولا تا قلب خودش حس کرد ،پس صاف تر نشست و با تک سرفه ای دستش رد عقب کشید
فقط حس کرد باید بحث رو عوض کنه
+اممم...میگمم که ...اهانن اصلا چرا ما اومدیم بیرون؟؟
چانگبین همونطور که با انگشتش پشت دستِ کوچولوی کنارش رو نوازش میکرد جوابش رو داد
_فقط خواستم پرسفون رو ببرم بیرون ...اگه پشیمونی که دور بزنم
با پایان جملهاش ابروش رو بالا انداخت و سوالی نگاهش کرد
عجیب بود که چرا هنوز دستش رو از حصار دست چانگبین بیرون نکشیده با این حال سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد
+نه از اون جهنم خستم ،هرچند مالک جهنم داره باهام میاد ولی خب دلم برای این هوای الوده و ترافیک هم تنگ شده
با ازاد شدن دستش ،دو طرف یقه اش رو صاف کرد و موهاش رو بطور نمایشی بالا داد
دستشو جلوی صورتش مشت کرد و صداش رو صاف کرد ؛خندهای کرد که باعث هلالی شدن چشماش شد و چانگبین حس کرد که قلبش یک تپش رو جا انداخته و از این حس ترسید
+عالیجناب حستون چیه که یک سانشاین کنارت نشسته ؟این یک مصاحبه اختصاصی عه از شما میخوام به تمام سوالات پاسخ بدین
_تو فقط ی دردسر کوچولویی کوموربی ؛سوال بعدی ؟
+چی ؟؟کوموربی یعنی چی؟؟
چانگبین با انگشت وسطش ضربه ای به پیشونی فلیکس زد و نگاهش رو به مسیریاب مانیتور ماشین داد
فلیکس همونجور که به ناله جای ضربه رو ماساژ میداد با شنیدن صدای چانگبین دستشو محکم روی دهن چانگبین گذاشت تا بیشتر از این سرخ نشه
_اوووم این ناله پر از دردت داره وادارم میکنه که ذهنم نالههای پر از لذتت وقتی رو تختی رو تصور کنم و...
با قرار گرفتن دست کوموربی رو دهنش ابروهاش بالا پرید و زبونش رو کف دست فلیکس کشید و پسر بیچاره کم مونده بود از دست کارای بیشرمانه چانگبین از هوش بره
قبل از اینکه چیزی بگه متوجه توقف ماشین شد و به دنبالش صدای چانگبین بلند شد
_پیاده شو کوموربی
هر چی نگاه میکرد کمتر متوجه میشد که کجا اومدن
به سمت چانگبین چرخید و برای اولین بار نگاهش اون رو چیزی جز هیولا میدید ،شاید ی پسر عادی با پیراهن مشکی که آستیناش رو بالا زده بود و چشمای خمار و نگاهی پر از درد
بی دلیل فاصلش رو باهاش کمتر کرد و انگشتش رو به بازوی حجیمش زد
+میگما اینجا کجاست
_باغ وحش
با جواب مسخره چانگبین نیشگون محکمی از بازوش گرفت و لباش رو کج کرد
+دراز بینمک از سنت خجالت بکش ...من سن تو برسم بچه دار...
هنوز در حال غر زدن بود که در ورودی مجتمع باز شد و نگاهش به سالن افتاد
الان حس میکرد چقدر نیاز به رسیدگی به پوست و موش داشت
+خب ....؟؟
چانگبین دستش رو پشت کمر فلیکس گذاشت و به جلو هلش داد
_امروز روز توعه
-----
یک ساعت از ورودشون گذشته بود و طی این مدت چانگبین تونسته بود فایلی که لینو براش فرستاده بود رو چک کنه
تقریبا حدسش درست بود و سوکجین بجز قاچاق اسلحه به همراه چانگبین ،مخفیانه در حاله مبادله مقدار زیادی مواد مخدر از جمله کوکائین از کشورای دیگه بود ...اینکه واسطهی این مبادله کی بود اصلا کار سختی نبود و همین باعث میشد که بخواد بی توجه به بقیه بلند بخنده ؛اما خب محض رضای فاک اون الان بین غریبه ها بود و باعث میشد که مستقیم به بیمارستان روانپزشکی بفرستنش و این ناعادلانه نبود البته ...
با فرو رفتن مبل سرش رو چرخوند و بعد از نگاه کوتاهی بی تفاوت سرش رو چرخوند
اوه البته که بی تفاوت نه ...کوموربیش بینهایت زیبا شده بود با اون موهای روشن و کوتاه شده و سایه روشنی که پشت پلکش نشسته بود و اون کک و مک های کوچولوی صورتش بی نهایت زیباش کرده بود
چانگبین تا حالا به اونا توجه نکرده بود که چقدر صورتش رو زیباتر کرده
با تموم تعریفایی که تو دلش کرد سرشو دوباره چرخوند و دستش رو به بازوی فلیکس زد و بلندش کرد
_پاشو دردسر زشت
فلیکس ذوق زده زبونش رو دراز کرد
+الان چون قشنگ شدم و بعد مدت ها تونستم آدمای عادی رو ببین ازت ممنونم و میذارم زشت منو صدا کنی
بی توجه به پوکر شدن صورت چانگبین دستش رو گرفت و به بیرون کشید
_______________
با وجود غر های فراوان فلیکس که البته از نظر چانگبین شبیه نق نق جوجه بود ،الان خونه بودن
+تازه الان میدونی چجوری شدی سینماها؟؟؟صندلی های شخصی داره ...چرا مقاوممت میکنی ؟؟
با باز شدن در عمارت ،چانگبین بر خلاف خواستهاش اخمی کرد و به سمت فلیکس برگشت و سرشو خم کرد کنار گوشش اروم لب زد
_اگه خیلی مایل به دیدن فیلم کنار منی ساعت ۱۱ بیا اتاقم کوموربی
به سمت لینویی که نیشش باز بود برگشت و چشم غره ای رفت و کیفش رو تو سینه لینو کوبید
_مگه جوک سال رو برات تعریف کردن ؟منتظرتم بالا
بعد از پوشیدن تیشرت سفید و شلوار راحتی از اتاق بیرون زد تا بختک خوابِ شب چانگبین بشه تا فیلم ببینن
+همین تو یکی رو الان کم داشتم
با سبز شدن یونا جلو مسیرش زیر لب غر زد
×اوه بابات بردت شهربازی انقدر نیشت باز عه؟
نفس عمیقی از پررویش کشید و به سمتش خم شد و دستش رو بین موهای اون سرتق برد و نیشخند حرص دربیاری زد
+ببین پرنسس کوچولو من مثل تو نیستم که شهربازی رو از به قول تو بابام بخوام ..فقط یادت بمونه نفسایی که میکشی رو مدیون کیایی؟بعدا هم بابات کف پام رو بابتش زیارت میکنه
×تو خواب ببینی
+تو بیداری برات فیلمشو هم میگیرم
راهش رو سمت اتاق چانگبین کج کرد که باز صدای سوهان روحش بلند شد
×داری میری پیش باباییت شکایتم رو بکنی ؟؟میلش برای نشون دادن انگشتش به یونا رو سرکوب کرد و فقط در رو باز کرد و با دیدن اینکه چانگبین سرش شلوغه و حتی متوجه ورودش نشده نیشخندی زد و در رو آروم بست به نقشه شیطانیش فکر کرد
_________
سلاام شبتون بخیر
اممم فردا پایان فصل یک نوسینز هست و بعد میریم سراغ فصل دوم نوسینز
و اینکه منتظر نظرات و معرفیتون هستم
دوستتون دارم
YOU ARE READING
gnossienne
Fanfiction⎙ قسمتی از متن↶ با نشستن بوسه روی لاله گوشش لرز توی تنش تشدید شد و جوشش چیزی رو تو چشمش حس کرد پلوتو نمیتونست انقدر کثیف باشه ،میتونست؟ گزارشگری که به خونه خانواده ایی رفته بود و از مراسم سوگواری مرگ جوونی گزارش میداد ،پسری که شبونه توسط زورگیرای م...