🪨part 15🪨

173 22 1
                                    


درست بعد از حمله عصبی‌ایی که بهش دست داده بود،کسی کاری به کارش نداشت ؛نمیدونست دستور اون هیولاعه یا خودشون دلشون برای پسرک بی‌هویت ،سوخته بود ...
یچیز براش سوال بود ،الان که کسی کاری به کارش نداشت ،یعنی آزاد بود و میتونست از اونجا بره یا فقط یه استراحت کوتاه به مغزش داده بودن تا بازی جدید رو شروع کنن؟
حتی اگه آزاد هم شده بود نمیخواست از اونجا بره ...چرا؟
دوتا دلیل داشت ،جایی نداشت که بره چون اون الان وجود خارجی نداشت و دومیش ابن بود که میخواست جلوی اون احمق انقدر بچرخه و مطمئن بشه که تقاصش رو پس میده
از کی انقدر روحش سیاه شده بود؟نمیدونست..

با قرار گرفتن خشاب قرص و لیوان آب روی میز و درست رو به روی خودش ،سرشو بالا اورد و نگاهش به پسری افتاد که همیشه و هر ثانیه کنار اون دیو بود، افتاد
_فلیکس بهتره داروهات رو بخوری
پوزخندی به قهوه چشم‌های منتظر لینو زد
+ادای نگران شدن برای پسری که وجود خارجی نداره ،درنیار ...لینو شی

لیوان آب رو برداشت و همونطور که به سمت اتاقش برمیگشت صدای لینو رو شنید
_شاید کارش اشتباه بود اما الان مطمئنی حتی اگه از اینجا بری ،آیرین و سوکجین دنبالت نمیان..
میخوای بدونی چرا؟بهت میگممم..چون بخاطر ،دقیقا بخاطر تو بچه‌اشون الان اینجا مونده تو بغل دشمنشون

همه افراد تو پذیرایی جمع شده بودن،چون برای بار اول دستیار رییسشون عصبی شده بود و فریاد میکشید
فلیکس تک خنده بلندی کرد و راهش رو سمت اتاقی که اون بچه هیولا توش بود کج کرد،بدون در زدن در رو باز کرد و دختر بچه ای که در حال غذا خوردن بود رو بلند کرد ،بخاطر خودش بود که این دختر به اصطلاح گروگان داشت راحت ناهار میخورد و این شده بود جوابش؟
از اتاق بیرون اومد و دختر رو جلوی پای لینو پایین گذاشت و هلش داد سمت اون ...
هر چی ساکت مونده بود بس بود ، یقه ی لینو رو محکم بین مشتش گرفت و جلو کشیدش

+اوه واقعااا؟پ تقصیر منه؟ این خانواده جمعا برای من دردسره ،حالا مهم نیست تو جمع کدوم یکی از این حرومزاده‌ها بمونم ،من احمق فکر کردم نگه داشتن این بچه حداقل کمی اون هیولا رو اروم میکنه ،میدونی چرا ؟؟؟چون اگه به تو و افراد بی عرضه ات بود ،از اتاق بیرون نمیومدین اون شب...شاید بازم بپرسی چرا؟

اینجای صحبتش کف دستش رو به سینه لینو زد
+چون همه نگران جونشون بودن غیر از من
دفعه بعد جرات نکنید صداتون رو برای منی که حتی تو مستی از همتون عملکردم بهتر بود،بالا ببرید

راهش رو سمت خروجی عمارت کج کرد ،نیاز داشت جایی باشه که ردی از این افراد نباشه و تا اومدن اون مرد راحت نفس بکشه ..‌
با باز کردن در نگاهش به قامت مردی که پالتوی سیاهی به تن داشت افتاد ،نفس عمیقی کشید تا حرف بدتری نزنه ،سرسری تعظیمی بهش کرد و از کنارش گذشت
اما چانگبین از حرفایی که شنیده بود کمی و فقط کمی تعجب کرده بود ،فکر نمیکرد اون جوجهِ دردسرساز ،فقط برای کمک به اون ،یونا رو نگه داشته باشه
از طرفی بعد از یک هفته بالاخره فلیکس تصمیم گرفته بود حرف بزنه و چانگبین اون گوشه‌ی دلش و خیالش راحت شده بود که خودش رو خالی کرده ...
همونطور که از کنار افرادش که به نشونه احترام سرشون رو خم کرده بودن میگذشت ،زیر لب به لینو گفت

+به فلیکس بگو اماده بشه باید جایی بره و بهتره بیشتر از ۱۰ دقیقه طولش نده

تو آلاچیق گوشه عمارت نشسته بود،سرش رو روی نیز گذاشته بود و برگی درختی که رو میز افتاده بود رو فوت میکرد و به حرکت کردنش نگاه میکرد
هر کاری میکرد بازم نمیتونست مثل اونا باشه ،فردی خودخواه و از خود راضی ..‌فلیکس با وجود تمام اتفاقات گذشته بازم نمیتونست بد باشه ...
سعی کرد ذهنش رو از صدای قدمایی که بهش نزدیک میشد منحرف کنه ،واقعا حوصله حرف زدن نداشت
با متوقف شدن صدای پا و نشستن دستی روی شونه اش ،صدای هوم مانندی از خودش دراورد
+رییس گفتن اماده بشین ۱۰ دقیقه دیگه باید جایی برین

انقدر سریع سرش رو بلند کرد که صدای مهره های گردنش بلند شد
+برم ؟؟؟کجا برم؟؟

ترسیده بود بازم ،فکر میکرد قرارعه برای مجازات به خونه شهردار بفرستتش
اونجا قطعا مرگ منتظرش بود،اینجا حداقل اون پسر واقعا نمیکشتش ..چاره ایی نبود باید با سرنوشت لعنت شده اش رو به رو میشد
+باشه

همونطور که از پله های عمارت پایین میرفت دستی به پیرهن سفید رنگش کشید،این چند وقت به راحتی خودشو فراموش کرده بود و الان که جلوی آیینه خودش رو دیده بود ،موهای بلند شده اش توجهشو جلب کرده بود ..بهش تقریبا میومد
با دیدن چانگبینی که کنار همون ماشین لعنت شده اش ایستاده بود قدم‌هاش رو تند کرد
به کنارش رسید و سرش رو کوتاه خم کرد ،فقط امیدوار بود اتفاق قبلی که تو همین ماشین براش رخ داد ،تکرار نشه
انگار چانگبین فکرش رو خونده بود ،دستش رک سمت صورت فلیکس برد ،از حواس پرتیش استفاده کرد تا گونه اش رو نوازش کنه
_اتفاقی نمیوفته پسرک ،بیا بریم
فلیکس که انگار از ناکجا اباد یکی زده بود تو صورتش خشکش زده بود و زمانی به خودش اومد که چانگبین سوار ماشین شده بود و صداش میزد

با سوار شدنش ،نفس عمیقی کشید و نگاهش رو داخل ماشین چرخوند تا اثری از خون ببینه ولی نبود
_تکرار نمیشه ،انقدر نترس
______
فاینالللی واتپدم درست شد،چند وقته اجازه نمیده پارت آپ کنم
حتی لوگ اوت کردم
تا اینکه الان پاک کردم و دوباره نصب کردم
مهم اینه باز شد
خب تاتاتا ،بالاخره اپ کردم
این پارت کوتاه عه چون ی پارت متفاوت هم امشب داریم
خبببب دوستم بدارین بعد مدتا و لطفا ووت و کامنت یادتون نره
امشب بازم هستم خدمتتون
🖤🖤🖤🖤🖤

gnossienneWhere stories live. Discover now