همونجور که چانگبین رو همراه خودش به عقب میکشید دستگیره در رو پایین کشید ، از چهارچوب رد شد و اون مجسمه مبهوت رو هم بیرون کشید
+اینکار نشدنی عه خودت میدونی چرا مگه نه ؟خودت میدونی حتی اگر مغزت و تمام وجودت فریاد بزنن ،که خانوادم مقصرن و حقشون مرگه ،باز هم قلبت...
به اینجای حرفش که رسید، با انگشتش اروم به سمت چپ قفسه سینه چانگبین زد .
+این جسم تپنده ایی که اینجا هست ،قبول نمیکنه ، فریاد میکشه یا خودش رو به در و دیوار میکوبه و اونا رو نجات میده .
چانگبین بدون اینکه دستش رو پس بزنه قدمی بهش نزدیک شد با اخم کلمات رو تو صورت فلیکس کوبوند
_وقتی چیزی در مورد من نمیدونی ،دهنت رو باز نکن ،سعی نکن مثل فرشته ها رفتار کنی
تو مردمک های لرزون فلیکس خیره شد و اینبار کلمات رو بخش بخش ،تو گوش فلیکس فرو کرد
_من..حالم..از ...فرشتهها...بهم...میخورهدرسته که فلیکس حالا روی دلش سنگینی زیادی نشسته بود ،اینبار برای خودش نه ،برای این احمقی که معلوم نبود چه بلایی سرش اوردن که انقدر نفرت و سیاهی روی دلش،خیمه زده .دوباره دستاش رو روی دست سرد چانگبین گذاشت و
اسلحه رو اروم از دستش بیرون کشید و سرش رو تکون داد
+درست میگی....من هیچی نمیدونم ،اما یبار بهم اعتماد کن ،من طرف توام و قطعا حق با تو بوده.حالا فقط باید چانگبین رو بدون اینکه کسی میدید به اتاقش میبرد.
نگاهش به راهرو پشتی افتاد ، لبخندی زد و دست چانگبین؛ که حالا مخالفتی نمیکرد رو گرفت و به دنبال خودش کشید .
خوشحال بود که اون هنوز تو اون درجه از شوک و ابهام مونده که نتونسته پسش بزنه ،با رسیدن به طبقه دوم دستش رو رها کرد
حالا دیگه مرد خودش میدونست باید چیکار کنه.
فلیکس کمی سرش رو خم کرد و راهش رو به سمت اتاقی که چند وقت رو داخلش گذرونده بود کج کرد،اما قبل از برداشتن قدمی دستش به عقب کشیده شد ،به دنبال دستش تنش هم به عقب کشیده شد ،زمانی به خودش اومد که در اتاقی باز شد و به داخلش هل داده شد
نگاهش رو اطراف اتاق گذروند
دیوارای اتاق نوکمدادی بودن و در بین چهارچوب های نقاشی شده دیوار ها ، عکس های قدی هادس قرار داشت
مبلمان های زیتونی رنگ و میز طلایی رنگ که با قاب ها و لوستر و ایینه اتاق ست بود در وسط اتاق قرار گرفته بود
قبل از اینکه انالیزش کامل شه صدای چانگبین بلند شد
_شجاع شدی...خبری از اون پسری که التماس میکرد خبرنگار عه نیست ...نکنه تو فقط یه جاسوسی ؟نگاهت به اون دوتا هم خیلی اشنا بود
خوب خودت رو لو دادی.
همونطور که خنجر کوچیک رو میزش رو برمیداشت نگاهش به لیکس افتاد که بدون توجه به حرفای اون درحال دراوردن شکلک بود .کدوم شخصیت فلیکس واقعی بود،اون بعد عاقل و مهربونش یا این حجم از حماقت و شادیش؟
البته که چانگبین نمیدونست فقط زندگی تلخ فلیکس ،اون رو قوی کرده.
با برداشتن قدمی به سمتش خبرنگار که زبونش حالا بیرون بود خشک شد ، لبخند فیکی زد و قدمی به عقب برداشت
+جنبه داشته باش
چانگبین نیشخندی زد و قدمی بهش نزدیک شد که همزمان شد با فریاد اون و دوییدنش به سمت دری که نمیدونست برای چی اونجاس و در رو باز کرد خودش رو داخلش پرتاب کرد ،در رو قفل کرد از پشت در فریاد زد
+عمرا دستت به من برسه
قدمی به در نزدیک شد و ضربه ایی بهش زد
_تا ابد که اون تو نمیتونی بمونی احمق
فلیکس که هنوز نمیدونست کجا حبس شده نیشخندی زد
+فعلا که اینجام و تو ام دستت به من نمیرسه
YOU ARE READING
gnossienne
Fanfiction⎙ قسمتی از متن↶ با نشستن بوسه روی لاله گوشش لرز توی تنش تشدید شد و جوشش چیزی رو تو چشمش حس کرد پلوتو نمیتونست انقدر کثیف باشه ،میتونست؟ گزارشگری که به خونه خانواده ایی رفته بود و از مراسم سوگواری مرگ جوونی گزارش میداد ،پسری که شبونه توسط زورگیرای م...