🏙PART 10🏙

327 65 47
                                    

چانگبین دستاش رو بالا اورد ،قبل از اینکه اون احمق مست رو به عقب هل بده ،خودش عقب کشید و با مشت روی پای چانگبین عصبی زد
+خیلی بد مزه ایی
چانگبین تکخند مبهوتی زد ،مثل اینکه فلیکس مست خیلی از خود واقعیش فاصله داشت ،البته از کجا معلوم بود فلیکس واقعی همونی باشه که جلوی چانگبین رفتار میکنه ؟!
جوجه‌ی مست داستانمون بی توجه به افکار چانگبین،دستش رو به دیوار گرفت و همونجور که تلاش میکرد رو پای خودش وایسه زبونش رو براش دراز کرد.
باورش نمیشد که این پسر با خل گری هاش باعث شده از فکر عذاب دادن خواهرش بیرون بیاد .
_فقط بدون درست کردن دردسر گمشو بیرون

فلیکس همونطور که از تراس بیرون میرفت، با همون هوشیاری کم مغزش، زیر لب اداش رو دراورد و بلند داد زد
+چشممممم سرورم
با حس سرگیجه دوباره روی مبل سبز رنگ نشست و سرش رو به پشتیش تکیه داد
+مشروبش هم مثل خودش مشکل داره
چشماش رو بست و تو ذهنش شروع به تصویر سازی کرد
[با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید و موهای بالا زده وارد دفتر شد و کیفش رو روی میز مقابلش کوبید از توش اسلحه ایی رو بیرون کشید و مثل دراماهای ابکی تلویزیون شروع به تیراندازی کرد ]
چانگبین که اون مشروب هم نتونسته بود کمی به خلسه ببرتش از تراس بیرون اومد و نگاهش به فلیکس که دستش رو به حالت تفنگ دراورده بود و با دهنش صدا شلیک درمیاورد افتاد ،
با کف دستش به پیشونیش کوبید و با نفس های عمیق و قدم های بلند از اتاق بیرون زد
به محض بستن در نگاهش به لینو افتاد که داشت به سمتش میومد .
_یا میکشمش یا میکنمش ...فقط این سوهان روح رو از جلو چشم من گم و گور کننن
با دستش به اتاق اشاره کرد و راهش رو به سمت راهرویی که به طبقه پایین میرفت کج کرد
لینو همونطور که کنار ابروش رو میخاروند ،در اتاق رو باز کرد
کی رو میخواست بکشه باز ؟
نگاهش به جسم گوله شده روی مبل که افتاد تکخندی زد
_واو تو دیگه زیادی احمقی یا شایدم شجاعی
...اما هر چیزی که هست خوبه که پیدات شد

نیشخندی زد و بی توجه به خواسته‌ی چانگبین وارد اتاق شد و کت چانگبین که گوشه اتاق افتاده بود رو برداشت و رو شونه پسر انداخت
_فکر کنم زمانش رسیده ...موفق باشی

نگاهی به اتاق انداخت و با ندیدن کیف چانگبین سرش رو تکون داد و از اتاق بیرون رفت،به هر حال باید احتیاط هم کنار اعتماد میداشت

با شنیدن صدای چرخش کلید تو در ،دستش رو روی گوش دخترش گذاشت و تو بغلش کشید و سعی کرد ازش محافظت کنه
در باز شد و فقط قامت تیره رنگی بین چهارچوب مشخص شد ،آیرین نمیدونست کی اومده سر وقتش پس بهتر بود خودش رو به خواب میزد تا وقت بیشتری برای زنده بودنش بخره.
با نشستن اون فرد مقابلش زیر چشمی نگاهی بهش انداخت
برادرش به سراغش اومده بود ،اما نمیدونست این خوبه یا بد...
چانگبین از تو جیبش سیگاری بیرون کشید و با فندک مشکی رنگش روشنش کرد
_اگه تو اون روز نمیومدی تو خونه و جار بزنی من رو با جونگین سر قرار دیدی ،فک میکنی الان اینجا بودیم ؟ اگه تو برای اینکه به پدر ثابت کنی همیشه فرزند سر به راهش خواهی بود دهن لقی نمیکردی فک میکنی من الان اسلحه به دستم بود؟یا برای نزدیک شدن به شما و انتقام گرفتن ازتون بیخیال رویام میشدم و تو مسیر مخالفش قدم میذاشتم تا نابودتون کنم ؟

gnossienneWhere stories live. Discover now