لینو با شوک ی قدم عقب رفت خنده هیستریکی کرد و البته تلاش کرد که پرش لب بالاش رو نادیده بگیره
_شو....شوخی میکنی ؟فلیکس رو ؟ اون جونت رو نجات داده، لعنتی احمق چشماتو باز کن درست ببین ،این فوبیای لعنتیت مغزت رو از کار انداخته... چانگبین من حس میکنم دیگه نمیشناسمتکلافه ب سمت پنجره چرخید به موهاش چنگ زد و چشاشو بهم فشرد،دنیای کی انقدر به فاک رفت که کسی که جونت رو نجات داده رو به اعدام ببری؟
_من انجامش نمیدم ...درسته که باید به حرفات گوش بدم اما اینو نمیتونم ...اون ی آدم بی گناهه
اون..
با صدای خش خش ایی به عقب برگشت که همون لحظه کتابی که قبلا کنار تخت بود، محکم به پیشونیش برخورد کردچانگبین که به حالت نشسته در اومده بود با اخم نگاهش میکرد و همزمان دستش روی پهلوش بود و جای بخیه رو فشار میداد،اونقدر درد داشت که مرگ هم نمیتونست درد رو براش محو کنه
_لال ...شو
_تو میگی فلیکس رو بکشم بعد میگی لال شو؟توقع اطاعت داری نکنه ؟
_بنگ
همونجور که تلاش میکرد از جاش بلند شه صداشو بلند کرد_تا صبح یا با اون برمیگردی یا برنمیگردی ...
الان واضح بود؟لینو به سمتش رفت و دستشو گرفت
_آره تو ام تا من برگردم انقد تکون بخور تا بمیریچانگبین به عقب هلش داد و دستشو به دیوار گرفت،خودش رو به صندلی راک کنار پنجره رسوند و روش نشست
_اگه تا الان زنده موندم بقیشم زنده میمونم
_زخمت عفونت میکنه_هیچ مرگیم نمیشه برو به کاری که گفتم برس
لینو بالشت تخت رو برداشت و کنارش رفت و کمی به جلو هلش داد و بالشت رو پشتش قرار داد ،هر چقدر چانگبین تشر بزنه لینو به دل نمیگرفت،مگر نه اون برادر نداشته اش بود؟_تکون نمیخوری از جات ،به یکی میگم بیاد کنارت بمونه تا خودم بیام
کتاب که پشتش رو زمین افتاده بود رو برداشت ادایی برای چانگبین دراورد که از اونجایی که به پنجره نگاه میکرد تصویر لینو به چشماش خورد
_اگه ی روز اخراجت کردم حتما برو سیرک اونجا مفید واقع میشی لینوضربه الکی به سر چانگبین زد و بعد گذاشتن کتاب رو تخت از اتاق بیرون رفت
از اتاق بیرون اومد همونجور که انگشت رو به طرف اتاق و آشپزخونه میگرفت زیر لب پشت هم زمزمه میکرد
_اون یا این ؟ اون یا اینبا دیدن هان که داشت به سمت پله ها میرفت صداش زد و با برگشتن هان به طرفش اشاره ایی به اتاق کرد
_برای دونفر غذا ببر و مطمئن شو کسی جزخودت اینکارو انجام نمیده
راهش رو به سمت اتاق لیکس کج کرد،دستش رو بالا آورد اما قبل اینکه در بزنه ،در باز شد و صورت فلیکس پیدا شد
با دیدن لینو چشماش گرد شد و دستش رو روی قلبش گذاشت
_یا ترسیدم
_کجا میرفتی ؟
_چمدونم هنوز تو ماشین عه باید لباسامو عوض کنم ی نگاه به اینا بکن ...من حتی اگه خون آشامم باشم انقد بوی خون بهم بخوره حالم بد میشه
نامطمئن سرش رو تکون داد ،به هر حال اون میتونست دروغم بگه پس بهترین راه این بود اون رو پیش چانگبین بذاره ،هم اونجور نمیتونست نقشه ایی بکشه یا فضولی کنه هم چانگبین نمیتونست از استراحت کردن طفره بره چون بقیه نمیدونستن چش شده،از طرفی چانگبین رییسشون بود و میتونست ب راحتی کاری که میخواد رو بکنه و اونا اعتراض نکنن اما خب رییس فلیکس نبود، پس میتونست با لجبازی وادارش کنه استراحت کنه
البته امیدوار بود
_خودت میدونی که کسی جز من و تو و ی نفر دیگه از تیر خوردنش خبر نداره
_هوم
_من باید برای رسیدگی به چیزی بیرون برم ،پس بهتره که تو بری بالا سر چانگبین و مراقبش باشی
_هانن؟من؟
YOU ARE READING
gnossienne
Fanfiction⎙ قسمتی از متن↶ با نشستن بوسه روی لاله گوشش لرز توی تنش تشدید شد و جوشش چیزی رو تو چشمش حس کرد پلوتو نمیتونست انقدر کثیف باشه ،میتونست؟ گزارشگری که به خونه خانواده ایی رفته بود و از مراسم سوگواری مرگ جوونی گزارش میداد ،پسری که شبونه توسط زورگیرای م...