•° 1 °•

14.7K 1.5K 360
                                    

کت توی تنش و مرتب کرد و چتری های مشکیش رو که با حالت خاصی مرتب کرده بود رو با سر انگشت هاش لمس کرد!

مثل همیشه اخم کوچیکی روی پیشونیش بود!

نیازی به عطر و ادکلن هایی که رو میزش ردیف شده بود نداشت چون رایحه آلفاییش و داشت و براش خوب بود!

بعد از مطمئن شدن اینکه کاملا به خودش رسیده و مثل همیشه مرتبه موبایلش و برداشت و از اتاقش خارج شد!

از پله های عمارت پایین رفت و خدمه ها با دیدنش تعظیمی کردن!

اون آلفای بیست و پنج ساله و جوون و با هوشی بود که نظر همه رو به خودش جلب میکرد! اون علاوه بر باهوش بودنش آلفای مقتدر و خشنی بود که همه ازش حساب میبردن!

با دیدن پدرش که روی مبل نشسته بود و با عینک گرد ته استکانیش مشغول خوندن کتاب بود لبخند کوچیکی زد و گفت:

"پدر من دیگه میرم! امروز میای شرکت؟"

پدرش هم آلفا بود! جئون سونگ ایل! آلفای قدرتمندی که سر زبون ها بود و هست و حالا پسر بزرگترش جئون جونگ‌کوک تا چند ماه دیگه جای پدرش و توی شرکت می‌گرفت!

پدرش فنجون قهوه اش و توی دستش گرفت و گفت:

"آره میام ولی دیرتر! میدونی که تا دو ماه دیگه مراسم جانشینی برگزار میشه و تو برای اینکه خودت و نشون بدی باید بیشتر تو شرکت بمونی و فعالیت کنی!"

جونگ‌کوک سری به عنوان تایید تکون داد و گفت:

"می‌دونم پدر..پس من دیگه میرم! فعلا!"

مادرش..جئون یونهی امگای زیبایی بود و علاوه بر زیباییش اخلاق خوبی داشت و همیشه مراقب بچه هاش بود..!

یونهی به جونگ‌کوک گفت:

"یادت نره شب و زودتر برگردی خالیه میرا قراره با خانواده اش برگرده..!"

جونگ‌کوک آهی کشید و گفت:

"باشه باشه یادم هست!"

"خوبه! مراقب خودت باش! اون اخم روی صورتت و یکم باز  کنی بد نمیشه!"

مامانش غر زد و جونگ‌کوک هوفی کشید و گفت:

"من دیگه رفتم..!"

•••

"باید نمای داخلی ساختمون رو طوری بچینیم که وقتی کولر نصب میشه..نمای بیرون خونه رو خراب نکنه!"

جونگ‌کوک با دقت و اخمش گفت و کار کنان تایید کردن..!

جونگ‌کوک نگاهی به طرح توی تبلت تو دستش انداخت و پذیرایی رو از نظر گذروند و با اخمش گفت:

"فک کنم برای امروز کافیه! جلسه تمومه! این ساختمون هم تقریبا کارش تمومه و باید به فروش بزاریمش..خسته نباشید!"

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚|✔︎Where stories live. Discover now