•° 19 °•

5.9K 760 75
                                    

با نوری که مستقیم از لای پرده ها به چشم هاش می‌تابید،لای پلک هاش و باز کرد و غلتی زد!

با دردی که توی گردن و ماهیچه های بدنش پیچید ناله ای کرد..
حالا با گیجی به اتاق نگاه میکرد!

اتاق تم طوسی،سفید ملایمی داشت و دکوراسیون اتاق به خوبی و با سلیقه چیده شده بود!

تهیونگ بعد از دقیقه ای لود شد و به خودش اومد!
شب قبل بل جونگ‌کوک رابطه داشت و مارک شده بود!

گونه هاش کمی رنگ گرفتن و گرگش از خوشحالی زوزه می‌کشید،لبخند خسته ای زد!

بدنش کرخت بود و توانایی بلند شدن از تخت رو نداشت!

ملافه رو از پاهاش کنار زد و با دیدن خودش که شورتک مشکی رنگی پاش بود و تیشرت گشادی که مشخص بود برای جونگ‌کوکه و از بوش معلوم بود که مال جونگ‌کوکشه،کمی از ترقوه ها و سرشونه هاش از تیشرت بیرون زده بود و به آرومی از روی تخت بلند شد!

با دردی که تو ناحیه گردنش،جایی که مارک شده بود پیچید ناله دردمندی کرد و رو پاهاش وایساد!

به سمت میز توالت رفت و تو آینه مشغول دید زدن خودش بود!

موهای نرم و بلوندش تو صورتش پخش شده بوده و گونه ها و چشم های پف کرده اش و تیشرت و شورتک گشادی که تیشرت قسمت زیادی از رون هاش و کاور کرده بود..اون و بانمک تر نشون میداد!

گردنش و به آرومی چرخوند و با دیدن جای مارک جونگ‌کوک که کبود بود هیسی کشید و لبخندی زد!

خوشحال بود که بالاخره با جونگ‌کوک جفت شده بود،اینطوری قرار بود روزای خوب و شیرینی رو پشت سر بذاره البته همراه با مردش!
روحیه سرسخت و مسئولیت پذیر جونگ‌کوک و رفتارهاش که سعی می‌کرد قوی باشه باعث می‌شد بیشتر جذب جونگ‌کوک بشه!
دوسش داشت!جونگ‌کوک و دوسش داشت و هیچ چیزی قرار نبود مانع علاقه اش به جونگ‌کوک بشه و اون مردش رو که همینطور سرسخت،باهوش و البته مهربون بود دوسش داشت!

سرش و به طرفین تکون داد و تا از افکاراتش بیرون بیاد و وارد سرویس بهداشتی اتاق شد!

بعد از انجام دادن کارهای روزمره اش از اتاق خارج شد!

از پله ها پایین اومد و با ندیدن جونگ‌کوک آهی کشید!

جونگ‌کوک الان باید کنارش میبود و ازش مراقبت میکرد اما انگار بازم تنهاش گذاشته بود!

وارد آشپزخونه شد و در یخچال رو باز کرد و بطری شیر رو گرفت!

لیوانی برداشت و کمی از شیر رو برای خودش ریخت و نوشید!

ظاهرا یخچال جونگ‌کوک خالی بنظر می‌رسید و البته تهیونگ اشتهایی به غذا نداشت!

با پاهای کشیده اش از آشپزخونه خارج شد و وارد نشیمن شد!

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora