•° 25 °•

4.4K 582 37
                                    

جونگین با خرگوش کوچولوش که هدیه تولدش از طرف جونگ‌کوک و تهیونگ بود،مشغول بازی کردن بود.
خانم جئون به همراه شوهرش و خواهر و خواهر شوهرش به گردش رفته بودن.

هوسوک و یونگی هم درگیر مراسم ازدواجشون بودن و جونگ‌کوک و بقیه هم بهشون تو برگذاری مراسم کمک میکردن.

حالا شب همه‌اشون تو عمارت جئون قرار بود دور هم باشن.

جونگین بعد از گذروندن دوران امتحاناتش نفس راحتی کشید و حالا تو استراحت به سر می‌برد.

جونگ‌کوک تو اتاقش مشغول نگاه کردن عکسای پروژه جدیدشون بود و منشیش مشغول تنظیم کردن قرارها تو نیویورک بود.

تهیونگ رفته بود دانشگاه تا پایان نامه اش و بگیره و حالا رسما به چهار زبان مختلف مسلط بود.

جونگ‌کوک با ویبره رفتن گوشیش روی میز سخت نگاهش و از لپتاپ گرفت و گوشیش و گرفت و بدون اینکه ببینه کیه با صدای جدی و خشکش جواب داد:

"بله؟"

...

"سلام عزیزم.."

...

"بله.."

...

"اره"

...

"اره اره.."

...

"نه عزیزم گفتم آره دیگه.."

...

"باشه..."

بی حواس به تهیونگ جواب میداد و لحظه ای بعد با چشمای گرد شده اش مشتش و روی میز کوبید و گفت:

"چی؟ چی گفتی؟ یعنی چی قرار داری؟"

...

جونگ‌کوک با عصبانیت زیر لب غرید:

"اما من ازش خوشم نمیاد!"

...

"که چی؟ وایسا ببینم...داری تهدیدم میکنی؟"

...

"کیم تهیونگ شب میبینمت!"

...

"به تخمم نیست چرا ناراحت بشم؟ بخاطر اون مرتیکه یه لاقبا عوضی ناراحت باشم؟"

...

"چند بار بگم من از نامسوک خوشم نمیاد؟"

...

"همین که گفتم! اصلا به من چه که میخوای چه غلطی بکنی هرکاری که میخوای انجام بده! سرم شلوغه شب میبینمت! خدافظ!"

با اعصاب خوردی گوشیش و رو میز انداخت و با فک قفل شده اش و اخم های غلیظش به مانیتور زل زد.
از باندشون حس میکرد که تهیونگ هم عصبانی و ناراحته و این باعث عصبانیت بیشترش میشد.

دل خوشی از نامسوک نداشت و با اینکه میدونست اون مرد جفت داره اما ازش خوشش نمیومد و همه اینا دلایلش همون روزی بود که تهیونگ تو بیمارستان بود و دیده بود که چطور اون دو نفر باهم راحتن و علاقه اشون نسبت به هم کاملا هویدا بود!

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚|✔︎Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon