•° 11 °•

6.6K 950 135
                                    

شب شده بود و عمارت جئون در حال استقبال از مهمون هاش بود.
یونهی و آقای جئون از مهمون هاشون استقبال میکردن و آقای کیم و میرا هم مشغول خوشامد گویی و گفت و گو با مهمون ها بودن..!

در اون بین مهمون ها مشتاقانه منتظر پسر ارشد خانواده جئون،جونگ‌کوک بودن و از همه مهمتر مشتاق این بودن که ببینن پسر ارشدشون جفتی داره یا نه!

جونگ‌کوک بعد از بستن کراواتش موهای بالا داده اش رو لمس کرد و بعد از زدن ادکلنی از اتاقش خارج شد..!

با دیدن جنی و لبخند رو لباش خودش هم متقابلا لبخندی زد و جنی چشمکی زد و گفت:

"امشب برات کلی خواستگار صف میکشه!"

جونگ‌کوک تکخندی کرد و گفت:

"کامان..میدونی که برام اهمیتی نداره!"

جنی لبخندی زد و رشته ای از موهاش و پشت گوش انداخت و گفت:

"نبایدم باشه،داداش کوچولوی کیوتِ من اینجا چیکاره اس؟"

جونگ‌کوک لبخند نرمی زد و گفت:

"خب..دیگه خودتم میدونی چقد دوسش دارم و چشمام فقط اون و میبینه!"

جنی با کنجکاوی گفت:

"پس..چرا انقد طولش دادی؟ خودتم متوجهی که اون چقد ازت ناراحت بوده البته هنوزم هست..ولی رفتارای اخیرت باعث شده یکم از موضع لجبازیش بیاد پایین! مطمئنم دلیل محکمی برای رفتارت تو این دوسال اخیرت داشتی و داری!"

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و گفت:

"خب اون برمیگرده به دوره دبیرستانم،الان..نمیدونم وقتش نیست که بخوام راجبش حرف بزنم اما امشب فک کنم‌ متوجه موضوع میشی و اصرار خانواده هامون رو برای زودتر جفت شدن من و تهیونگ رو میفهمی..!"

جنی یه تای ابروش و بالا انداخت و خواست حرفی بزنه که صدای لرزون تهیونگ به گوششون رسید:

"چ..چی و داری ازم..مخفی میکنی کوک؟"

جونگ‌کوک شوکه به عقب برگشت و با دیدن پسر امگای روبروش نفس تو سینه اش حبس شد! زیبا بود اون امگای سرکش و دوست داشتنیش زیباتر شده بود!

اما الان..خب قطعا جونگ‌کوک کار خوبی نکرده بود! نمی‌خواست به این زودیا تهیونگ بفهمه!

لب گزید و گفت:

"ته اون طور که فک میکنی نیست! چیزی..برای پنهون شدن نیست!"

تهیونگ با دستای مشت شده اش و چونه های لرزونش به جونگ‌کوک خیره شد و گفت:

"تو میدونی دارم چطور فک میکنم؟ اگه چیزی برای پنهون کردن نداری پس چرا به جنی نونا گفتی یه دلیلی واسه رفتارات داری و دوست نداری من باخبر بشم؟ اون چیه که امشب قراره من و به علاوه بقیه ببینن؟"

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚|✔︎Where stories live. Discover now