•° 20 °•

5.8K 707 118
                                    

برای آخرین دور ریسه رنگی رو دور درخت کریسمس پیچوند و بعد از گره زدنش با شاخه آهسته دستش و عقب کشید.

خم شد و دکمه کابل رو زد و روشنش کرد..
ریسه ها با رنگ های زرد و نارنجی که دور درخت پیچونده شده بودن،میدرخشیدن و لبخندی رو لبای جونگ‌کوک نشست.

سر و صدایی از تهیونگ نبود و اینطور ساکت بودنش باعث تعجب جونگ‌کوک میشد چون معمولا تهیونگ پر سر و صدا بود البته بهتره بگیم همیشه در حال شیطنت بود.!

رایحه اروم و آرامش‌بخش جفتش و حس میکرد و خیالش از این راحت بود که حال تهیونگ خوبه.
البته اگه تب دو ساعت پیشش و فاکتور بگیریم..!

جونگ‌کوک به خوبی بهش رسیدگی میکرد و مراقب جفتش بود! پس احتمال میداد الان تهیونگ خوابیده باشه،قدم هاش و به سمت پله ها گرفت و از پله ها بالا رفت.

در اتاق مشترک خودش و تهیونگ نیمه باز بود و به آرومی هل داد و داخل رفت..

تهیونگ رو دید که رو پاهاش نشسته و با لپ های توپر و کمی سرخش که بخاطر حرارت بدنش بود،کمی آویزون بودن و با دست های ظریفش تو باکس دنبال گشتن چیزی بود..!

انگار متوجه اومدن جونگ‌کوک نشده بود.
جونگ‌کوک بدون اینکه صدایی ایجاد کنه به جفت کیوتش خیره شده بود و حدالامکان سعی می‌کرد رایحه اش و آزاد نکنه تا تهیونگ متوجهش نشه!

تهیونگ با پیدا کردن گوی های رنگی چشماش برقی زد و با ذوق گفت:

"اخجون پیداش کردم!"

گوی هارو توی دستش گرفت و با ذوق بهشون خیره شد و لباش و جلو داد و گفت:

"اوممم باید به جونگ‌کوکی بگم باهم بزاریمشون رو درخت تا قشنگ بشه!"

جونگ‌کوک با لبخند پهنی به کیوتی جفتش زل زده بود و گرگش از خوشحالی زوزه می‌کشید..!

"جونگ‌کوکی داری دزدکی منو دید میزنی لااقل فورمونت و کنترل کن که من نفهمم..!"

جونگ‌کوک خندید و تکیه اش و از در گرفت و جلو رفت و پشت تهیونگ نشست و دستاش و جلو برد و جلوی شکمش قفل کرد و بوسه ای رو گونه اش گذاشت و گفت:

"ببخشید توله اما این تقصیر توعه که عین کیتن تو خودت جمع شدی و با چیزای کوچولو ذوق میکنی و دل منو می‌بری!"

تهیونگ ریز خندید و دستاش و روی رون جونگ‌کوک گذاشت و خودش و بالا کشید و روی رون های جونگ‌کوک نشست و گوی های تو دستش و بالا آورد و گفت:

"ببین چقد قشنگن،بنظرت رو درخت بزاریمشون قشنگ میشه؟"

جونگ‌کوک همونطور که به نیم رخ تهیونگ خیره شده بود با چشمای براقش گفت:

"اره عزیزم حتما امتحانش میکنیم!"

تهیونگ با حس نگاه خیره جونگ‌کوک سرش و چرخوند و به جونگ‌کوک خیره شد و لباش و جلو داد و گفت:

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚|✔︎Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora