Woman. Life. Freedom ❤️🕊
ووت رو بزن تا یادت نرفته^-^
__________________________________
" قسمت یازدهم - انتقام "
صدای فریاد گوش خراش مردی در یکی از انبار های شهر می پیچید. فریادی که حسی جز درد و تمنایی جز رهایی درش وجود نداشت.
"تمامی گشت های منطقه ۱۲"
"تکرار میکنم تمامی گشت های منطقه ۱۲"
"یک درگیری مسلحانه در تقاطع خیابان یهسانگ"_ اون رادیو رو خفه کن نام
تهیونگ همزمان که از بالای سر مردی که بخاطر زخم هاش توی خودش میپیچید رد شد گفت و نامجون که با اخم های درهم به دیوار تکیه داده بود، طرف میز کهنه قدم برداشت و رادیو رو خاموش کرد.لحظهای به تهیونگ خیره شد و لب باز کرد: نمیخوای تمومش کنی؟ مشخصه که اینا چیزی درباره اون شب نمیدونن.
_ واقعا همینطوره؟
تهیونگ پرسید و با کفش پا روی انگشتای دست مردی که روی زمین افتاده بود گذاشت.مرد فریاد بلند تری زد:
"ب.بهتون گفتم.. که.. چیزی نمی..دونم..من فقط یکی از آدماییم.. که اون سیگارارو..پخش می.میکنه"
ظاهرا حرفش اعتباری برای تهیونگ نداشت. چون درحالی که رو یه زانو جلوی مرد نشست سیگاری رو جلوی چشمای ترسیدهی اون گرفت و لب باز کرد: اول که میگفتی این سیگارو تاحالا ندیدی. حالا هم میگی دیدی ولی نمیدونی چیه. نکنه روی سرم دوتا گوش بلنده؟
وقتی مرد از درموندگی چیزی نگفت تهیونگ ادامه داد: پس بزار دوباره مرور کنیم. تو و این ارازل خودتونو ساقی های محلهی یهسانگ میدونید. محله ای به بزرگیه نصف یک شهر با جوان های احمق و مایه دار. شما آدما توی همچین جایی بدون نظارت یه امپراطوری نمیتونید کار کنید. بهم اسم مافیایی که مسئول پخش این سیگارا هستن رو بگو. سیگارایی که فقط اینجا میشه درستش کرد. تنها جایی که توتون و تنباکو هایی با این درصد نیکوتین کشت میشه و موادی که داخلش هست هیچ جای دیگه روی این کره خاکی پیدا نمیشه. بهم بگو برای کی کار میکنید تا همین الان دست از سرت بردارم.
" به..هردوتون گفتم.. من...ما..نمیدونستیم که این سیگارا با اِسه فرق دارن.. قسم میخورم..نه من.. نه هیچ کدوم از ادمام نمیدونستیم. روکش این سیگارا دقیقا شبیه بقیه سیگار های اسه هست "
" مثل اینکه زبون همو نمیفهمیم "
تهیونگ دوباره ایستاد و آستین های دستشو بالا زد.+رئیییس
صدای پسر بچه ای که با بقیه افراد این مرد گرفته بودن بلند شد. با اینکه اون بچه سن کمی داشت و بسته شده بود اما بازم صداش برای دفاع از رئیسش در میومد.
YOU ARE READING
ـ٨ـﮩـDaeth.Gameـﮩـ٨ـ
Action🕯 یک شب.. وقتی تهیونگ ۱۷ ساله به خونه بر میگشت، ناگهان متوجه شد تمام اعضای خانوادش به طرز فجیعی کشته شدن. ⛓️🪧 تنها چیزی ک از اون شب به یاد داره، کشته شدن و جون دادن خواهر ۷ سالش جلوی چشم هاشه، خواهری که جز ارزشمند ترین کاراکترهای زندگی تهیونگ بو...