ﮩـ٨ـﮩـ.خونه امن.ـ٨ـﮩـ

140 28 9
                                    

Woman. Life. Freedom ❤️🕊

ووت رو بزن تا یادت نرفته •-•

__________________________________

قسمت هفتم - خونه امن

آسمونِ گرفته می گریست به حال تنها پسری که بهت زده راه میرفت و بدون اینکه خودش بفهمه به پهنای صورت اشک میریخت .
صدای ضعیفی از بین لب های رنگ پریدش بیرون می اومد : چه غلطی کردم؟ من چیکار کردم؟

ابر ها‌ جوری در هم تنیده شده بودند که انگار همیدگر رو درآغوش می فشوردن تا شاید کمتر سرما رو احساس کنن . 
قطره های بارون از میون پنبه های خاکستری آسمون می چکید و هر چقدر که تهیونگ جلوتر میرفت ، بیشتر میشد .
اشک هاش میون ذرات بارون گم شده بود و صورت خیسش ، غمگین تر از هر زمان دیگه ای به نظر میرسید. بارون با جوی اشک هاش یکی میشد و رد تری روی پوست صورتش به جای میذاشت .
قطراتی که تنش رو قسل میداد و هوای سرد رو غیر قابل تحمل تر میکرد .

" مامان اونو " 
با صدای دختر بچه ای ، نگاهش رو از سنگ فرش خاکستری زمین گرفت و به صاحب صدا داد . 
متوجه مادر و دختری شد که در مسیر مخالفش حرکت میکردن و داشتن به طرفش میومدن؛ ظاهرا میخواستن از کوچه خارج بشن .
مادر دختر با دیدن سر و وضع تهیونگ ، چشم هاش به سرعت گرد شد، دست دختر کوچیکش رو گرفت و هردو به سرعت از کنار بدن گرفته‌ی ته رد شدن . 
طوری که انگار اگر می تونستن با نهایت سرعت ازش فرار میکردن . 

تهیونگ نگاهی به سر و وضع خودش انداخت . 
پیرهن سفیدش و سوییشرتش غرق خون بود و مایع مرگ هنوز روی دست هاش خودنمایی میکرد.

درست مثل یه مرده متحرک با صورتی رنگ و رو رفته و چشم هایی که کاسه خون شده بود ، حرکت میکرد و پاهاش رو روی زمین میکشید .
پاهای بی جونی که دیگه توان راه رفتن نداشتن و تمام روز جثه دردمندش رو از مکانی به مکان دیگه می کشیدن . 

اما به کجا ؟ 
جایی رو نداشت که بره به جز ساختمانی که یه زمان خونه اش بود . ساختمانی که‌ حالا‌ تهیونگ جلوش‌ ایستاده بود و بهش چشم میدوخت .
جایی که دیگه نمی تونست بهش بگه "خونه" !!

درحالی که دست های خونیش می لرزید ، نوار های هشدار زرد رنگ جلوی در رو کنار زد تا بتونه ازشون رد بشه و داخل بره . نوار هایی که میدونست مدت هاست پلیس، این اطراف کشیده . 

با پا گذاشتن درون خونه، ناگهان صحنه ای از جلوی چشم هاش عبور کرد . "ورودی تاریک خونه، حس نهیبی که قلبش رو دربر گرفت "
سایه ها کنار رفت و تهیونگ‌ تونست دوباره خونه رنگ و رو رفتشون رو ببینه . 

"‌مامااان تهیونگ اوپااا منو اذیت میکنه

ناگهان بکهی از کنارش رد شد و درحالی‌ که فریاد میزد به سمت سالن اصلی دویید و ثانیه ای بعد ، محو شد . 

ـ٨ـﮩـDaeth.Gameـﮩـ٨ـWhere stories live. Discover now