Min Yoongi

189 56 32
                                    

بعد از سال‌ها، سردبیر روزنامه بالاخره تیتر جدیدی پیدا کرد:"یکه خوردن شمالی‌ها! پیروزی نزدیک است"

مردم هوشیار شده بودن؛ بااینکه اینچئون یکبار دیگه به دست کیم ایل‌سونگ افتاد، تلفات و خسارات به نزدیک صفر کاهش پیدا کرد. شب قبل از حمله، کمپ اصلی آمریکایی‌ها خالی از هر موجود زنده‌ای بود و ناو جنگی‌ای که به خلیج رسید بخاطر دریافت نکردن دستور از سمت جاسوس‌ها منفجر نشد.

ارتش پیاده نظام مک‌آرتور طی سه روز سئول رو بازپس گرفت و شرایط عادی، تا حدی تو شهر برقرار شد اما هنوز سربازها حق تیرِ حکومت نظامی داشتن.

درخواست نیروی پشتیبانی هنوز روی میز ترومن خاک میخورد اما سئول خبرهای خوبی داشت؛ بعد از ناکام موندن شبیخون شمالی‌ها، قدرت روسیه تو تامین تجهیزات خط مقدم کمتر شده و از گردان دوم، پارک جیمین همراه چهارده نفر از هم‌رزم‌های خودش به جنوب برگشت.

آمار کشتار تا سی و شش درصد افول کرده و با درصد بینایی کیم نامجون برابری میکرد که هنوز صلاحیت جنگیدن نداشت، روی پشت بوم مقر جدید نشسته و آسمون تار غروب رو نگاه میکرد.

_اینجایی؟ خیلی دنبالت گشتم!
مین یونگی تقریبا قلابی از نردبون بالا اومد و یک شیشه سبز رنگ رو تو هوا تکون داد:
_باور کن ایندفعه ندزدیدم؛ جئون خودش بهم داد.

کنار صاحب میخونه سابق نشست و پاهاش رو از لبه پشت بوم آویزون کرد تا تاکید کنه:"از شراب‌هایی که تو رویال میفروختی خیلی بهتره"
_تو به رویال حسودی‌ت میشد، من خیلی مشتری داشتم.
_باور کن که فقط برای شرط بندی وگرنه شبق افسون مشتری‌های خودش رو داشت.
به خودش اشاره کرد:"از جمله گزینه‌های مختلف"

نامجون کمی از نوشیدنی سر کشید و تو دلش اعتراف کرد که واقعا مزه بهتری داره.
_من تو رویال بهت پیشنهاد کار دادم اونم فقط برای VIP، خودت قبول نکردی.
یونگی چشم چرخوند:"چون با جیمین دوست بودم.. از اولش"
از خیر شریک شدن بطری گذشت و اجازه داد تمامش برای کیم نیمه کور باشه.

_چه بوی خوبی میدی!
_بهش میگن ادکلن احمق؛ ده دلاره میدونی؟خیلی گرونه. فقط تو فرانسه ازش میسازن.
_اوه؛ حالا... تو از کجا آوردی؟
موضوع با جمله "آوردم دیگه" تموم شد و یونگی به نیمرخ مرد خیره موند تا بپرسه:"چشم‌هات بهتره؟"
پسر مو کوتاه سر تکون داد:"اگه تو نبودی احتمالا همونجا بین جنازه‌ها دفن میشدم. ممنونم، احتمالا بتونم با گردان سوم به خط مقدم برگردم"
_چرا انقدر دوست داری زودتر بمیری؟ نامزد یا خانواده‌ای نداری؟
نامجون لبخند زد:"چرا؛ پدرم همراه خواهرم و سونگ‌هیو قبل از اینکه درگیری‌ها شدید بشه رفتن فیلیپین. منم میخواستم برم، موندم تا برای رویال مشتری پیدا بشه"
_شنیدم اگه با گردانی بری که مرز رو گسترش میده و بتونی برگردی، صد کیلو برنج بهت تعلق میگیره. خیلی گشنمه نامجون؛ بیا برگردیم و دویست کیلو برنج بخوریم.
_جئون هنوز سهمیه غذات رو زیاد نکرده؟
_امروز دیگه یکاریش میکنم.

Whore's FortuneWhere stories live. Discover now