نیمه شب 12 سپتامبر 1953، انبار پارچهای که چند ساعت قبل میزبان من و جیمین بود، حالا از دشمنان بالایی میزبانی میکرد.
دستهای کیم تهیونگ با ناخنهایی دوباره رشد کرده، همراه دستیارش به بند کشیده شده و خیره موندنِ ده نفر از جنوب به مهمونهای ناخونده، امنیت دو کشور مخالف رو روبروی هم قرار میداد.به رفیق قدیمیای که باهاش پیمان همکاری بسته بودم زل میزدم و تمام داستانهایی که میتونست پیش بیاد تا اونها رو به جنوب بکشونه تو سرم مرور میکردم.
جانگ هوسوک با پوزخندی طعنه آمیز چهرههای آشنا رو از نظر میگذروند و بنظر عصبیتر از رئیسش میومد تا بالاخره با ورود فرمانده جئون ابرو بالا انداخت و احتمالا به حماقت شمالیها وقتی فکر میکردن جونگکوک یکی از جاسوسهاست لبخند زد.
_قبلا شنیده بودم آمریکاییها مهمون نواز نیستن.
کیم تهیونگ به صندلی چوبیای نگاه انداخت که هیکل یونیفرم پوش مشکی رنگ رو نگه میداشت و بعد به طنابهای دور بدن خودش اشاره کرد.
_عذرخواهی ما رو بپذیرید. دعوت نامه نفرستاده بودیم و حالا غافلگیر شدیم اما شما راحت باشید، هر حرفی هست میشنویم.
برخلاف من، انگار همه میدونستن کیم تهیونگ از طفره رفتن خوشش نمیاد چون از همون اول رفت سراغ اصل مطلب:
_ایدئولوژی بالاتر از خونه.به کسی جز جئون نگاه نمیکرد مبادا وقتش تلف بشه. محکم و استخونی و خشک و تلخ بود؛ روسی تبار و متعهد به قوانینی که حالا یکی از بزرگترینهاشون رو شکسته بود.
_یه ایدئولوژی پوسیده!
_خوب میدونی جبهه ناکدونگ حمام خونه.برگشت و به جانگ هوسوک نگاه کرد. شَکی تو مردمکهای فندقی رنگش موج نمیزد، انگار بخواد از آخرین اطمینانها حرف بزنه و کار رو تموم کنه.
ایندفعه با مکث به تکتک افراد حاضر در اتاق خیره شد و خطاب به جونگکوک ادامه داد:
_افسر فرمانده شمال لیم-گیجینه. ساخت و سازهای کمونیستها دست اونه نه پیونگ یانگ.افسر جانگ نفس عمیقی داد بیرون که بیشتر حکم "پایان ماجرا" رو داشت.
هیچکدوم از ما لیم-گیجین رو نمیشناختیم و این یا خیلی خوب بود یا خیلی بد. اما میدونستیم قطعا از اون رده اطلاعاتهاست که به دست هیچکس جز آدم درستش نمیرسه؛ مثلا شاید فقط رئیس سازمان امنیت ملی کره شمالی ازش خبر داشته باشه و دستیارش و... سازمان امنیت ملی کره جنوبی!!
اون حرف در هر صورت یه شوخی بود. اگر دروغ، برای گمراه کردن ارتش آمریکا وقتی خیلی خوب پیش رفته و اگر حقیقت، بخاطر اینکه... آدم خوبی از شمال تصمیم به خیانت گرفته بود.
پوزخند زدم. پس همه به موقعش خیانت میکردن! و دو حالت وجود داشت: یا چیز مهمی برای از دست دادن در کار بود یا هیچ چیز. و نتیجه؟ نتیجه فقط یک فنجون چای برای بالا دستیها برای نوشیدن و لذت بردن از بازی و ما همگی تفالهش.
YOU ARE READING
Whore's Fortune
Fanfiction▪Name: Whore's Fortune ▪Couple: Yoonkook ▪Writer: Kim ▪Update: Sundays ▪ Genre: War, romance, angst, smut ▪Summary: گل وحشیای که از بدو تولد فرزندخوانده جنگ شد و هیروشیما رو با تقدیر یک هرزه، پشت سر رها کرد؛ از یک ژاپنی به یک کرهای تغییر هویت داد...