هیچوقت، اگه بخوام راستش رو بگم هیچوقت پدرم رو توی این وضعیت ندیده بودم و دوباره تاکید میکنم؛ هیچوقت هیچ اتفاقی باعث نشده بود با یک تماس کوتاه خودم رو به سرعت پیش پدرم برسونم.اون حالش خوب نیست و من به خوبی این رو میدونم. سرشونههاش رو که حسابی میلرزن فشار میدم و تلاشی نمیکنم تا از روی کاشی های مرمر به رنگ سفید بلندش کنم.
گریه میکنه، خواهر بزرگترم گوشه ای ایستاده و با اشاره سر بهم میفهمونه که چیزی نگم و کاری نکنم...امروز صبح خبر بدی بهش رسیده، خبر مرگ بزرگ ترین دوستِ سال های زندگیش. درحالی که آهی عمیق و بی اراده که جوابش چشم غره از سمت خواهرمه میکشم، به فریادهای پدرم گوش میکنم...حتی با اینکه چهرهش از اشک خیسه، بازهم پر قدرت حرف میزنه و ابهت خودش رو حفظ کرده.
«اون بهترینِ من بود پسر...هیچکس جز اون نمیتونه منِ پیر رو درک کنه!»
من لیامم، از جمله پدرم اشتباه من رو با یک بچه هشت ساله اشتباه نگیرید.
من یه مرد هجده ساله هستم، البته پدرم همیشه دوست داره یک رو از جفت هشت حذف کنه.به ایتالیایی چیزی رو فریاد میکشه و اینبار تمام اعضای خونه از جمله کارگرهای عمارت، چند سگ هاسکی، و اینبار راشل و مرد دیگه ای گوشه کنارهای عمارت جمع شدن.
البته مهمان هایی هم مثل من با شنیدن خبر بد، خودشون رو فوری اینجا رسونده بودن.قطعاً ایتالیایی هم نیستم...اما به لطف زندگیِ دوازده ساله ای که با پدر و خانوادهم دارم، تونستم به خوبی اون رو جزو وجودم کنم.
بله، من از شش سالگی به فرزندخوندگی گرفته شدم، توسط یک سرهنگ اف بی آیِ سرخوش که از قضا یک پدر مجرده.——
به پشت سرم نگاهی نمیندازم وقتی وارد اتاق میشم...قبل از اینکه صدای قدم های راشل رو بشنوم که به دومین اتاق طبقه بالا نزدیک میشه، توی آیینه قدی به خودم نگاه میکنم.
«گریه کردن برای مافیا...بابا دیوونه ای چیزیه؟!» با تندی از راشل پرسیدم و برگشتم تا توی صورتش نگاهی بندازم.
پوستش حتی از آخرین باری که دیدمش بینقص تره. سفید و با طراوت...خال کوچیکی روی گونهش داره که از بچگی من رو یاد مریلین مونرو میندازه.فک خوش زاویهش، چشم های خمار به زیباترین طیف گوهر سبز، و لبهای باریکی که مثل بقیه خصوصیات ظاهری احتمالاً از پدر به ارث برده.
کمر باریک، پوست صاف و موهای بور مشکی براق که احتمالاً ارثیه مادرشه...البته پدر پوست صافی داشت، قبل از مصرف بی رویه آبجو.هروقت به راشل خیره میشم تمام این جزئیات من رو یادآور میکنن که هیچ شباهتی به این خانواده ندارم، حتی یک ذره.
YOU ARE READING
Fake Gangster // Ziam
Fanfictionاینکه ازم بترسن بهتره، من هم چیزهایی رو دارم که باید ازشون محافظت کنم...مثلاً عشقی که بِین من و توئه. Ziam Mayne FanFiction. (ZaynTop)