My Favorite Blue

129 24 22
                                    


«دِیت با رئیسِ گنگسترها خوش گذشت؟» راشل محضِ ورودم به خونه میپرسه. داشت عین یه مامان رفتار میکرد...همونطور که کتِ خیس از آبم رو از توی تنم بیرون میکضم جواب میدم: «قبلاً که دوستِ صمیمی‌ت بود و واسه دفاع ازش جون میدادی. حالا شد رئیسِ گنگسترها؟»

«قبلاً که ازش متنفر بودی. حالا شد دوست پسرت؟» راشل سوالم رو برمیگردونه و با چشم‌های ریز شده‌ای میپرسه. با اون ماسک جلبک دریایی‌ای که روی چهره‌ش زده بود مسخره به‌نظر میرسید و باعث میشد نتونم حرف‌هاش رو جدی بگیرم.

«مرزِ بین عشق و نفرت باریکه!» جواب میدم و از شدت کلیشه‌ای بودنش بی‌صدا آه میکشم.
«من رو بگو که فکر میکردم درگیرِ اون کالوینِ عقب‌مونده‌ای!» با حرص توضیح میده و شنیدنِ اسم کالوین باعث میشه باز از خودم متنفر بشم.

«اگه این باعث میشه خوشحال بشی، باید این رو بدم بهت.» توضیح میدم و بحث رو عوض میکنم، بعد کتابی رو که توی دستم بود به سمتش میگیرم. چیزی که امشب از کتابخونه‌ی الکس برداشتم.
«کتاب؟» آروم میگه و اون رو از دستم میگه. کمی بعد از وارسی کردن جلدش، اضافه میکنه: «و از کتابخونه‌ی الکسه؟»

سر تکون میدم و تاییدش میکنم. میپرسه: «پس زین تو رو به اونجاهم برده.»
«درواقع، یه چندباری میشه.» جواب میدم و بعد به سمتِ پلکان حرکت میکنم. صدای پر شور و افتخارِ خواهرم رو خطاب به زین از پشت سرم میشنوم. «روندی که اون پسر درحال طی کردنش هست رو دوست دارم.»

تک‌خنده‌ای میزنم و بعد از طی کردنِ پلکان واردِ اتاقم میشم. میدونستم که ودرم خوابه و  با دیدن متنِ کوچیکی که روی یه کاغذ برام به جا گذاشته بود لبخند بزرگی میزنم. "هرکاری هم که انجام بدی، باز بهت افتخار میکنم."

---------------

«واقعاً حیرت‌انگیزه!»
چشم‌هام رو با شنیدنِ صدای بلندِ ماری باز میکنم.
وقتی به طبقه‌ی پایین میرسم، همه اونجا جمع شدن...پدرم روی کاناپه نشسته، ماری و راشل هم دورِ میز.

«صبح بخیر.» با صدای بلندی میگم و از پلکان پایین میرم، خواهرم نگاهش بهم میندازه و با لبخند توضیح میده: «صبح بخیر، بیا و ببین دامادِ خانواده چه کرده.»

«داماد؟» با گیجی میپرسم و جلو میرم، وقتی خواهرم و ماری از دورِ میز کنار میرن با دیدنِ چیزی که روی اون قرار داره لب‌هام نیمه‌باز میمونن.
"صد شاخه رزِ آبی، بزای آبیِ موردعلاقه‌ی من"
و این لعنتی از طرفِ زین بود.

«اون واقعا صد شاخه رزِ آبی فرستاده؟ که چی؟» با حیرت میگم درحالی که سعی میکنم لحنم رو یک‌نخواخت نگه دارم. دستم رو جلو میبرم و روی گلبرگ‌ها دست میکشم، ردِ اکلیلی که میدرخشید روی انگشت‌هام میمونه.
«مثلِ اینکه جنابِ مالیک واقعاً قصدشون جدیه!» ماری از کنارم با ذوق میگه. انگار گل‌ها برای اون بودن، بیشتر از من برای زین ذوق میکرد و این باهث میشد خنده‌م بگیره.

Fake Gangster // ZiamOù les histoires vivent. Découvrez maintenant