Deal Agreed!

216 48 188
                                    


زمانی که از خواب بلند میشم ساعت دیوار اتاقم ساعت ده و نیم رو نشون میده. برخلاف روزهایی که هفت بیدار میشم، ده و نیم یکم زیادیه اما به خودم حق میدم.

راشل که به تازگی وارد اتاق شده، با صدای پر انرژی ای میپرسه: «خب، نمیخوای یکم از سفرت برامون تعریف کنی؟ به این زودی تموم شد؟»
با خستگی کوچیکی که توی تنم مونده از روی تخت بلند میشم، بهش جواب میدم: «همین دیشب از جاده رسیدم، یکم خسته‌م.» و خمیازه میکشم.

چشمام واضح‌تر راشل رو برانداز میکنن. پیرهن آبی رنگی پوشیده که کمرش بازه، اون همیشه بهترین سلیقه رو داره.

«چی باعث شده انقدر زود از سفر برگردی؟» ازم سوال میکنه، دستام رو از پشت قلاب میکنم و به شاف کتابخونه‌م تکیه میزدنم...یاد دیشب با زین میوفتم و سعی میکنم جلوی یه لبخند احمقانه رو بگیرم.
«با کالوین یه دعوای کوچیک داشتیم، نمیتونستم اون وضعیت رو تحمل کنم.»

چند لحظه براندازم میکنه و مطمئنم اصلاً وضعیت خوبی با موهای شلخته‌م ندارم.‌

با بی تفاوتی میگه: «فکر کنم حداقل تا الان فهمیده باشی اصلاً به کالوین کنت حس خوبی ندارم.»
«دلیلش چیه که ازش بدت میاد؟» میپرسم، بالاخره حق دارم بدونم.

هوفی میکشه و سمت پنجره اتاقم حرکت میکنه، پرده هارو میکشه تا نور خورشید وارد اتاق بشه و بعد عقب میره.

«میدونم وقتی دیر بیدار میشی صبحونه نمیخوری، بیا پایین و قهوه بخور تا سرحال بشی.» راشل سمت در اتاق حرکت میکنه اما با صدا زدن اسمش لحظه آخر متوقفش میکنم. به فرش زیر پام خیره میشم و با صدای آرومی میگم: «خودم هم قصد نداشتم ببشتر از این باهاش دوست بمونم.»

سر تکون میده و با نگاه عجیبی، جوری که انگار بیشتر از من میدونه بهم خیره میشه، بعد از چند لحظه از اتاق بیرون میزنه و صدای بسته شدن در به خودم میام.

بعد از دوش آب‌گرم و پوشیدن لباسای راحتی توی اتاق برمیگردم و سمت کتابخونه‌م و کتابای پر و پخش پایینش حرکت میکنم، با دستام یکی یکی اون‌هارو سر جاشون میچینم و ناامیدانه آه میکشم.

دنبال یه کتاب میگشتم، کتاب فانتزی ای که زین توی کمپ میخوند و کل شب بعد از رسیدن به خونه تا صبح دنبالش بودم...از این متنفرم که کتاب فانتزی‌ای توی کتابخونه‌م نباشه.

«یعنی باید ازش بپرسم کتاب رو از کجا گیر اورده؟» با خودم حرف میزنم و بعد با حرص پاهام و روی زمین میکوبم.
کتاب‌ های بی‌شمار و روی زمین رها میکنم و با فکر اینکه باید یک‌بار دیگه کتابخونه خودم و راشل رو بگردم از اتاق بیرون میرم.

Fake Gangster // ZiamTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang