سلام، جکس اینجاست.
میدونم خیلی منتظر موندید و بابتش عذر میخوام.
باید بهتون خبر بدم که فیکگنگستر طبق روال قبلی برگشته و قراره آپش رو ادامه بدم.اینم از چپتر جدید، اگه حس میکنید چیزهایی از داستان رو یادتون رفته پیشنهاد میکنم سری به چپترهای قبلی بزنید❤️
دلتون بیشتر از همه برای کدوم کرکتر تنگ شده بود؟------
حدود ده دقیقهست که فقط توی تختم قلط میخورم. از دیشب چیز زیادی یادم نیست، فقط یادمه تب داشتم و یه سوپ خوشمزه خوردم...
میتونم به راحتی صدای رفت و آمدهارو از بیرون اتاقم بشنوم و این کمی عجیبه. با وجود درب های با کیفیت اتاق هیجوقت نتونستم به این وضوع صدای کفش هارو بشنوم، شاید لای در باز مونده؟این تخت هم کمی صدا میده، برای امتحان کردنش یک بار دیگه قلط میخورم و دستم پایین میوفته...خب این تخت یکم زیادی کوچیکه؟
اخم میکنم و حالا که روی شکمم هستم بوی بالش رو بهتر حس میکنم، بوی وانیل و چوب...لعنتی.از خواب میپرم و فوری چشمام رو باز میکنم، با برانداز کردن اتاقی که داخلشم تازه متوجه میشم که اینجا اصلاً اتاق من نیست.
قبل از اینکه بخوام با دقت اتفاقات دیروز رو مرور کنم تا بفهمم چرا سر از این اتاق دراوردم چشمم یه یادداشت کوچیک روی عسلی میوفته و برش میدارم، با کنجکاوی متن روش رو میخونم.
"قبلاً جایگاه اسبم و حالا تخت خودم رو اشغال کردی. نقشهت چیه؟"با حالت عصبیای میخندم و یادداشت رو سرجاش روی میز عسلی میکوبونم. از روی تخت بلند میشم و به خودم زحمت نمیدم روش رو مرتب کنم...اطراف اتاق رو که با نور خورشید روشنتر شده برانداز میکنم و نگاهم به قرصی میوفته که روی عسلی-جفت یادداشت-قرار داده شده.
یه یادداشت دیگه زیر قرص هست که نوشته: "قرص قبل از صبحانه برای سرماخوردگی."
به شکلک بامزه از چهره یه اسب کنار اون یادداشت کشیده شده. دوست دارم این یادداشت رو پیش خودم نگه دارم پس اون رو توی جیب شلوارم قایم میکنم.نگاه دیگه ای به قرص روی میز و لیوان آب گرم میندازم و از روی تخت بلند میشم، پرده های پنجره از قبل کنار کشیده شدن و خورشید به شدت توی چشم میزنه. برای رو به رو شدن با زین نمیدونم باید چه واکنشی داشته باشم، به یاد اوردن اتفاق دیشب و جوری که ازش خواهش کردم کنارم بمونه و توی موهام دست بکشه باعث میشه هیجان زده بشم. هیچ آینه قدی ای توی اتاق نیست تا بتونم خودم رو ببینم و این باعث میشه بیشتر روی ظاهرم حساس بشم.
از زمانی که توی اتاق زین مالیک چشم باز کردم درست مثل دفعه قبل حس کنجکاوی زیادی بهم دست داده و نیازی نیست سرکوبش کنم چون توی این اتاق تنهای تنهام.
YOU ARE READING
Fake Gangster // Ziam
Fanfictionاینکه ازم بترسن بهتره، من هم چیزهایی رو دارم که باید ازشون محافظت کنم...مثلاً عشقی که بِین من و توئه. Ziam Mayne FanFiction. (ZaynTop)