Bribe To God

259 47 177
                                    


درست زمانی که فکر میکنم قراره از خستگی روی پاهام فرود بیام، درِ اصلی عمارت باز میشه و ماری با دیدن چهره رنگ پریده‌م خوش آمدگویی‌ش رو نصفه میزاره.

«چ-چه اتفاقی افتاده؟» با صدای بلند و نگرانش میپرسه و بعد جلو میرم و وارد عمارت میشم. خیلی کم-اصلاً-پیش نمیاد اینجوری به خونه سر بزنم.

کمی اطراف رو نگاه میکنم و با ندیدن راشل، سمت پلکان حرکت میکنم. چطور خبرها تا الان بهش نرسیده؟

«چیزی نیاز ندارم و حالم خوبه، میرم توی اتاقم.» بدون اینکه سمت ماری برمیگردم بهش اعلام میکنم و بعد از طبقه اول دور میشم. وقتی دم در اتاقم می‌ایستم، در نیمه بازه.

با فکر اینکه راشل بازهم درحال کتاب دزدیدن از توی اتاقمه در رو باز میکنم و وارد میشم.

میخوام باهاش شوخی کنم. سرم رو بالا میارم بعد از اینکه در اتاق رو میبندم و با چیزی مواجه میشم که انرژی‌م و رو به پایین میکشه.
«کالوین؟» با تعجب به زبون میارم و این تمام واکنشیه که میتونم داشته باشم وقتی اون رو کنار قفسه های کتابخونه‌م با لباس های بیرونی میبینم.

«میدونم خواهرت از من خوشش نمیاد و نباید اینجا باشم، اما داشتم از نگرانی‌ میمردم.» تند‌تند کلمات رو کنار هم میچینه و من هنوز جلوی در ایستاده‌م. سمتم نمیاد و فقط با نگرانی از دور براندازم میکنه.
«راشل رو خیلی جدی‌ میگیری.» مثل اینکه واقعاً ازش میترسه!

«این‌که خواهرت با ما مشکل داره حقیقته.» با نیشخند میگه و سعی‌ میکنه شوخی کنه، یا شاید حقیقت رو با کنایه هم‌زده.
این درسته که راشل هیچ از کالوین خوشش نمیاد.

«بیخیال...زین باهات کاری کرد؟» با نگرانی میپرسه و تکیه‌ش رو از قفسه های چوبی میگیره. کیفم رو سمتی از اتاق پرت میکنم و بعد سوییشرتم رو درمیارم.
«میبینی که حالم خوبه. اگرهم میخواست کاری کنه خوشحال میشدم اگه گردنش رو میشکستم.» خیلی خشک جواب میدم و بهش نگاه نمیکنم.

«اون یه دیوونه‌ست. چطور‌جرعت کردی باهاش بری توی اتاق؟ درضمن اصلاً خوب به نظر نمیای و این کاملا از لحن حرف زدنت پیداست.» حرف میزنه و بعد از به پایان رسیدن جمله‌ش با حرص آه میکشه.
«تو نمیتونی من رو بخاطر تصمیماتم قضاوت کنی.» بهش جواب میدم و با اخم سمتش برمیگردم.

الان اصلاً وقتش نیست کالوین. مغزم داره میترکه!

درواقع، زین خودش بود که گذاشت توی اتاق وارد بشم و بمونم. ذهنش رو خونده‌م، اون برای درمان اون دختر به کمک احتیاج داشت و یه شاهد که نقشه‌ش خوب پیش بره. و من همون شاهد بودم.

Fake Gangster // ZiamWhere stories live. Discover now