با گذشت دو روز، برگشتن به دبیرستان و ایستادن جفت لاکرم یه تراژدی ناآشنا به نظر میرسه.مثل همیشه اطرافم شوغ و پر از دانش آموزایی هست که یا درحال حرف زدنن یا ساکت و برای خودشون یه گوشه ایستادن...راجین جزو اون دستهست که واسه خودش یه جای دنج و آروم به دیوار تکیه داده، طرف مخالفش گروه رفیقای به ظاهر خفن کالوین رو میبینم که باهم حرف میزنن.
شاید اگه ماه پیش بود، دلم میخواست سمت کالوین حرکت کنم اما الان انتخابم راجینه. وقتی بهش میرسم لبخند میزنم و میپرسم: «حالت چطوره؟»
با دو انگشت بهم اشاره میکنه و نفسش رو بیرون میفرسته. «ازت عصبانیام. چطور کمپ رو وِل کردی و دوتایی با زین رفتید؟ نکنه یه نقشه بود؟»به مسخره بازیهاش نمیخندم. فقط سعی میکنم دلیل دروغینی سرهم کنم، دهنم رو چندبار باز و بسته میکنم تا اینکه کامل سمتم برمیگرده و میگه: «با کالوین کنت از بین ما غیبتون شد. وقتی برگشت به جمع افتضاح به نظر میرسید.»
از هوشش حیرت زده میشم و صدام رو صاف میکنم. میپرسم: «منظورت چیه که افتضاح بود؟»
به جای نامشخصی اشاره میده. «حتی همین الانشم خیلی افتضاحه. درست مثل یه زامبی به نظر میاد.»
رد نگاهش رو دنبال میکنم و به کالوین میرسم. کنار دوستاش ایستاده اما همونطور که راجین میگفت خوب به نطر نمیرسه...خنده های الکی، کلافگی و علائم دیگه.«اصلاً چرا باید برام مهم باشه؟» زمزمه مانند میگم، بیشتر دارم با خودم حرف میزنم تا نگرانیم رو بروز بدم.
راجین میخنده. «خب چون اون پسر شهرداره.»نگاهم سمت آدری برمیگرده که پشت میز کافه تریا نشسته، اون دختر دقیقاً به کالوین خیرهست و نمیدونم چی توی ذهنش میگذره...با دیدن آدری حقیقتِ کالوین توی ذهنم تکرار میشه و بعد دوباره سمت راجین برمیگردم.
ازش میپرسم: «میخوای یه چیزی بخوری؟»
سرش رو به جهت منفی تکون میده و بعد از اینکه مطمئن میشم میرم تا رو به روی آدری بشینم.زمانی که صندلی پلاستیکی رو عقب میکشم سرش رو بالا میاره تا بهم نگاه کنه. در چوابِ چهره متعجبش لبخند میزنم و میشینم.
میپرسم: «امروز حالت چطوره؟»عادی میشه و متقابلاً یه لبخند خوشگل بهم میزنه، هیچوقت توی کلاس ندیده بودمش پس حدس میزنم سال اول یا دوم باشه.
چیز زیادی ازش نمیدونم اما باعث میشه انرژی خوبی دریافت کنم.کمی طول میکشه تا جواب بده. «ممنون که پرسیدی.»
سر تکون میدم و قبل از اینکه چیزی بگم سرم رو سمت میزی که میشناسم برمیگردونم، برخلاف انتظارم کالوین به ما خیرهست و همین باعث میشه لبخندم از بین بره.
YOU ARE READING
Fake Gangster // Ziam
Fanfictionاینکه ازم بترسن بهتره، من هم چیزهایی رو دارم که باید ازشون محافظت کنم...مثلاً عشقی که بِین من و توئه. Ziam Mayne FanFiction. (ZaynTop)