Chapter 10

3.2K 536 267
                                    

اون روز برای بکهیون به معنای واقعی کلمه برزخ بود ! یه چیزی مابین بهشت و جهنم ! چون اونروز هایبرید پاپی فهمید رئیس پارک اصلا هم مرد خوش قلب و پاکدامنی نیست چون تو تمام روز اون برای بکهیون تبدیل به یک منحرفِ عوضی و بی حیا شده بود و پسر کوچیکتر از بس تو طول روز بخاطر حرفهای خجالت آورش و صد البته یهویی دوست دارم گفتناش رنگ عوض کرده بود که آخرای شب حتی پوستشم تو خجالت کشیدن همراهیش نمیکرد و درحالی که داشت از خجالتِ حرفای بی شرمانه رئیسش آب میشد دیگه تمام صورتش قرمز نمیشد ! و این درعین حالی که براش لذت بخش بود و قلبشو به تپش مینداخت و حس میکرد تو بهشته ، باعث میشد انقدر خجالت بکشه و قرمز بشه که حس کنه تو جهنم ایستاده !

چانیول واقعا بی پروا بود و اصلا نمیفهمید که وسط جلسه با طراح ها ، زمانی که کیم هیچولِ دقیق زوم شده بود روش نباید با پوزخند لعنتیش به دستیارش خیره بشه و انگاشتای لعنتیشو روی لباش بکشه !

به لطف رئیس پارک بکهیون کل جلسه داشت به بوسه های شب قبلشون و آغوش گرمش فکر میکرد . شب قبل از اونجایی که جونگکوک روی بو خیلی حساس بود و اگه میفهمید کسی بجز خودش و برادرش رو تختش خوابیده قیامت به پا میکرد به پیشنهاد پسر بزرگتر رو مبل تختخواب شو درحالی که بکهیون سرشو روی سینه رئیس پارک گذاشته بود و به تپش های تند قلبش گوش میداد خوابیده بودن و بکهیون باید اعتراف میکرد که عاشق اون آغوش گرم شده !

+رئیس من برم ؟

آخر شب بکهیون درحالی که تظاهر میکرد کل روز رئیسش اونو با حرفاش سرخ و سفید نکرده خیلی معمولی پرسید و چانیول با همون نیشخند لعنتیش که کل روز رو لبش بود از روی صندلیش بلند شد و با دور زدن میزش به لبه میز بزرگش تکیه داد و با گرفتن مچ دست چپ بکهیون اونو به سمت خودش کشید و بعد با گرفتن کمرش اونو بین دوتا دستهاش گیر انداخت و باعث گرد شدن چشمهای بکهیون شد

+رئیس چیکار میکنی ؟ اگه یکی بیاد چی ؟

با ترس به در بزرگ اتاق خیره شد و چانیول با خنده کوتاهی بوسه ای روی گونش گذاشت و باعث شد پسر کوتاه تر خیره به دری که تقریبا پشتش قرار داشت یخ کنه و تو همون حالت بمونه

-واقعا فکر میکنی کسی جرعت میکنه بدون در زدن وارد اتاق من بشه ؟

بکهیون برگشت سمتش و درحالی که دوباره داشت یواش یواش قرمز میشد با خجالت سرشو پایین انداخت و باعث شد چانیول با صدای بلند شروع به خندیدن کنه

-برام سواله که تا کی میتونی به این خجالت کشیدن ادامه بدی !

نیشخندی زد و بکهیون رو به خودش چسبوند به طوری که دیگه حتی هوا هم از بینشون عبور نمیکرد و بعد سرشو به گوش پسر کوچیکتر نزدیک کرد

-به نظرت تا وقتی کاری کنم زیرم از لذت ناله کنی کافی باشه ؟

خب بکهیون دیگه به معنای واقعی کلمه تصمیم داشت بین دستهای رئیسش از خجالت آب بشه ! این چه حرف بیشرمانه ای بود ؟ رئیسش چرا یکم خجالت و حیا سرش نمیشد ؟

Miracle Happened💫Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt