Chapter 24

2.1K 432 90
                                    

بعد از باز شدن در خونه پشت سر پسر کوچیکتر همونطور که چمدونشو بلند کرده بود وارد شد و درو پشت سرش بست . چمدونش رو کنار در گذاشت و به سمت پذیرایی رفت و با لبخند دور تا دورش رو از نظر گذروند

+دلم برای خونه تنگ شده بود

×فقط خونه ؟

با شنیدن صدای طلبکارانه ی جونگکوک که درست از پشت سرش میومد با خنده به طرفش برگشت و با دو قدم بلند فاصله بینشون رو پر کرد و برای بار خدا میدونه چندم تو اون چند ساعت اخیر برادرشو به آغوش کشید

+نه فقط خونه ... برای خرگوشه تو خونه هم دلم تنگ شده بود

جونگکوک با خنده دستاشو دور کمر برادرش حلقه کرد و سرشو تو گردن سفید و کشیده پسر بزرگتر قایم کرد . بعد از اینکه چانیول و بکهیونی که از صبح اون روز چیزی نخورده بودن تو کافه غذا خوردن تهیونگ با وجود مخالفت های چانیول بخاطر اینکه وسایلش زیاد بود اون رو رسوند خونش و بعدم بکهیون و جونگکوک رو رسوند و حالا دوبرادر بعد از سه هفته تو خونه خودشون بودن

+راستی میخوای ببرمت خونه تهیونگ تا وسایلتو برداری ؟

همونطور که هنوزم جونگکوک رو به خودش فشار میداد پرسید و پسر کوچیکتر بدون بلند کردن سرش از تو گردن برادرش سرشو به دوطرف تکون داد

×میخوام وسایلم اونجا بمونه هیونگ

بکهیون با تعجب اخمی کرد و با گرفتن شونه های جونگگکوک مجبورش کرد ازش فاصله بگیره و بعد تو چشمای براق و مشکیش خیره شد

+چرا ؟

جونگکوک جوری که انگار یه چیز عادیه شونه بالا انداخت

×خب تهیونگ دوست پسرمه ! برای وقتایی که میرم خونه اون بمونم وسایلم لازمم میشه

بکهیون مطمعن بود چشماش گردتر از این نمیشه . بدون ول کردن شونه جونگکوک کمی سرشو بهش نزدیکتر کرد و با همون چشمای گرد شده و بهت واضح تو صداش به حرف اومد

+تو ؟ دقیقا تو جئون جونگکوک ؟ من .. یعنی هیونگت ! اینجا باشم .. اونوقت تو پیش کسه دیگه ای بمونی ؟

جونگکوک آروم سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد و باعث شد تعجب بکهیون ده برابر قبل بشه و اینبار حتی دهنش هم از تعجب باز بمونه

+این چیه ؟ دوربین مخفیه ؟ یا تو این سه هفته ای که من نبودم بلایی سرت اومده ؟

جونگکوک کمی به واکنش برادرش خندید و سرشو به دوطرف تکون داد

×هیچکدوم هیونگ .. فقط هویج کوچولو داره یاد میگیره بزرگ بشه و انقدر به هیونگش نچسبه

بکهیون با همون دهن باز و چشمای گرد شدش یه دستشو از روی شونه جونگکوک برداشت و کف دستش رو روی پیشونی پسر کوچیکتر گذاشت

Miracle Happened💫Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon