بعد از باز شدن در خونه پشت سر پسر کوچیکتر همونطور که چمدونشو بلند کرده بود وارد شد و درو پشت سرش بست . چمدونش رو کنار در گذاشت و به سمت پذیرایی رفت و با لبخند دور تا دورش رو از نظر گذروند
+دلم برای خونه تنگ شده بود
×فقط خونه ؟
با شنیدن صدای طلبکارانه ی جونگکوک که درست از پشت سرش میومد با خنده به طرفش برگشت و با دو قدم بلند فاصله بینشون رو پر کرد و برای بار خدا میدونه چندم تو اون چند ساعت اخیر برادرشو به آغوش کشید
+نه فقط خونه ... برای خرگوشه تو خونه هم دلم تنگ شده بود
جونگکوک با خنده دستاشو دور کمر برادرش حلقه کرد و سرشو تو گردن سفید و کشیده پسر بزرگتر قایم کرد . بعد از اینکه چانیول و بکهیونی که از صبح اون روز چیزی نخورده بودن تو کافه غذا خوردن تهیونگ با وجود مخالفت های چانیول بخاطر اینکه وسایلش زیاد بود اون رو رسوند خونش و بعدم بکهیون و جونگکوک رو رسوند و حالا دوبرادر بعد از سه هفته تو خونه خودشون بودن
+راستی میخوای ببرمت خونه تهیونگ تا وسایلتو برداری ؟
همونطور که هنوزم جونگکوک رو به خودش فشار میداد پرسید و پسر کوچیکتر بدون بلند کردن سرش از تو گردن برادرش سرشو به دوطرف تکون داد
×میخوام وسایلم اونجا بمونه هیونگ
بکهیون با تعجب اخمی کرد و با گرفتن شونه های جونگگکوک مجبورش کرد ازش فاصله بگیره و بعد تو چشمای براق و مشکیش خیره شد
+چرا ؟
جونگکوک جوری که انگار یه چیز عادیه شونه بالا انداخت
×خب تهیونگ دوست پسرمه ! برای وقتایی که میرم خونه اون بمونم وسایلم لازمم میشه
بکهیون مطمعن بود چشماش گردتر از این نمیشه . بدون ول کردن شونه جونگکوک کمی سرشو بهش نزدیکتر کرد و با همون چشمای گرد شده و بهت واضح تو صداش به حرف اومد
+تو ؟ دقیقا تو جئون جونگکوک ؟ من .. یعنی هیونگت ! اینجا باشم .. اونوقت تو پیش کسه دیگه ای بمونی ؟
جونگکوک آروم سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد و باعث شد تعجب بکهیون ده برابر قبل بشه و اینبار حتی دهنش هم از تعجب باز بمونه
+این چیه ؟ دوربین مخفیه ؟ یا تو این سه هفته ای که من نبودم بلایی سرت اومده ؟
جونگکوک کمی به واکنش برادرش خندید و سرشو به دوطرف تکون داد
×هیچکدوم هیونگ .. فقط هویج کوچولو داره یاد میگیره بزرگ بشه و انقدر به هیونگش نچسبه
بکهیون با همون دهن باز و چشمای گرد شدش یه دستشو از روی شونه جونگکوک برداشت و کف دستش رو روی پیشونی پسر کوچیکتر گذاشت
BINABASA MO ANG
Miracle Happened💫
Fanfictionیتیم خونه هایبرید ها ... جایی که گونه های مختلف هایبرید رو بزرگ میکنن تا وقتی ۱۸ سالشون شد اونهارو بفروشن ... اما بکهیون نمیخواست به این سرنوشت دچار بشه برای همینم وقتی ۱۴ سالش بود تصمیم به فرار گرفت اما یه ملاقات اتفاقی باعث شد یه خرگوش کوچولوهم تو...