part12

113 29 16
                                    

ووت بدین🔪🔪🔪🤡🩸

دو،سه ساعتی بود که لوسیفر از خونه رفته بود جونگکوک هنوزم همونطور به تخت بسته شده بود دستاش انقدر محکم به تخت گره خورده بودن که ،رد طناب رو دستاش خون مرده شده بود و می سوخت اثر اون قرصای لعنتی پریده بود اما اون لبخند معروفه جوکر از صورتش کنار نمی رفت با پریدن اثر قرصا حسای جدیدی بهش هجوم آورد مثل یه سونامی ،حسایی که تو تمام این سالا سرکوبشون کرده بود اما این حسا چیزی شبیه عذاب وجدان یا پشیمونی نبود یا حس دلتنگی نبود فقط جنون خالص بود که با یه سرنگ بزرگ به عمق وجودش تزریق می شد جنون سرکوب شده جئون جونگکوکی که زندگیشو با دستای خودش با خون خانوادش رنگ کرد بعدشم آتیشش زد کسی که حتی به بچه ای که تو خیابون بهش اخم کرده بود هم رحم نکرد بخاطر خونریزی سر و دستش و پریدن اثر دارو بی حال شده بود باید خیلی زودتر از اینا از هوش می رفت اما بخاطر نمک روی پارچه که به پوست و گوشتش نفوذ کرده بود و حتی استخوناش ومی سوزوند تا الان از حال نرفته بود .

با باز شدن در سرش و بلند کرد و لوسیفری رد دید که مشغول پیچیدن پارچه ای دیگه دور دهنشه بعد از اینکه لوسیفر پارچه رو دور دهن جونگکوک محکم کرد یه سیلی تو صورت جونگکوک زد که صداش تو اتاق پیچید

_ صدات در نمیاد ،یکم دیگه قراره یه نفر بیاد گندی که به در اتاق زدی رو درست کنه

لوسیفر حتی از زیر اون پارچه سبز رنگ هم می تونست پوزخند اون پسر رو ببینه بدون اینکه بهش اهمیت بده جونگکوکو رو زمین کشید و انداخت تو وان حموم و در و از بیرون فل کرد سریع مشغول پاک کردن رد خونای روی زمین شد ،داستان مسخره ای بود چون اگه تعمیر کار رد خون و می دید به پلیس خبر می داد و لوسیفر و می گرفتن و جونگکوک این وسط مظلوم واقع می شد در صورتی که خطرناک ترین فرد اتاق همون پسربچس کی باورش میشه که اون یه قاتل زنجیره ای باشه اونم نه از نوع معمولی از نوع متجاوزش

نیم ساعت بعد تعمیر کار اومد و الان مشغول تعویض قفل و دستگیره اتاق بود ،قبل از اونم چراغای راهرو رو عوض کرده بود

$ آقا چطور این در انقدر وحشتناک شکست

_ نمی دونم ،من تازه این خونه رو خریدم

$ شما چند وقته امدید اینجا

_ چند روز پیش اینجا رو خریدم و امروز اومدم همینطور که می بینید هنوز کامل منتقل نشدم

مردی که اسمش ادوارد بود به قضیه مشکوک شد ،ادوارد یکی از معروف ترین و بهترین تعمیر کارای شهر بود و تقریبا تمام سئول و مثل کف دستش می شناخت به خاطر همین لوسیفر خیلی راحت تونست شمارش و از فروشنده اون مارکت بگیره، ادوارد چند روز پیش برای تعویض قفلای اتاق زیر شیرونی همین خونه به اینجا اومده بود و تا جایی که می دونست خانواده کانگ تازه بچه دار شده بودن و قصد فروش خونه رو نداشتن این قضیه به شدت برای ادوارد عجیب ومشکوک بود

I'm not luciferWhere stories live. Discover now