تموم بیمارا رو چک کردم و فقط اتاق آخر ینی اتاق جونگکوک و تهیونگ مونده بود. به ساعتم نگاه کردم. عقربه ها، ساعت ۱۰ شب رو نشون میدادن. "اه! حالا من از کجا برای جیمین رنگ بخرم!؟"
یونگی: پوففففففففف
وارد اتاق شدم. کوکی نبود. با هوسوک رفته بود بهیاری چون توی محوطه تیمارستان گرگم به هوا بازی کرده بودن و جونگکوک از بالای درخت پریده بود روی نیمکت آهنی که زیر درخت بود و پاش خراش عمیقی برداشته بود.
سرمو تکون دادم و سعی کردم روی کارم تمرکز کنم.
درو بستم و نزدیک تخت تهیونگ شدم.
به نظر میومد خواب باشه ولی وقتی بالای سرش ایستادم، سرش رو برگردوند و بهم خیره شد. چشما و بینیش قرمز بود و اشک توی چشماش جمع شده بود.
یونگی:سلام
تهیونگ: س_سلام
بلند شد و روی تخت نشست. منم کنارش نشستم و با لحن آرومی پرسیدم
یونگی: چیشده؟؟
تهیونگ لباش جلو داد و همینطور ک به انگشتای پاش خیره شده بود با لحنی بچگونه گفت
تهیونگ:خیلی ناراحتم ... م_من به کوکی گفتم ک من عاشق پرنده هام ولی اون از خرگوشا خو_خوشش میاد ... اما ... اما پ_پرنده ها قشنگ ترن ... ما ... ما با هم د_دعوامون شد و قهر ک_کرد رفت بیرون ... اون الان ب_بخاطر من زخ_زخمی شده
بینیشو بالا کشید و به چشمام خیره شد و ادامه داد:
_من خیلی براش ناراحتم آجوشی ... ینی ... ینی خوب میشه؟ ... همش تقصیر منه اگه ... اگه من باهاش دعوا ن_نمیکردم اینجوری نمیشد
و دوباره اشک ریخت
لبخندی به ناراحتی بچگونش زدم و گفتم
یونگی: اشتباه میکنی دونگ سان اون بخاطر تو زخمی نشد، بخاطر بی دقتی خودش زخمی شد و به زودی خوب میشه.
"دونگ سان! یک پسر ۸ ساله که عذاب وجدان و استرس بخش جدا ناپذیر این شخصیته!!! اگر تهیونگ بعد از هر کاری که احساس گناه کنه، این شخصیت کنترل بدنش رو به دست میگیره. یه شخصیت افسرده ک از حس عذاب وجدان تا مرز خودکشی هم رفته!! از مشخصاتش اینه که لکنت زبون داره و بخاطر هر چیزی گریه میکنه! من نمیفهمم چرا شخصیت بچه باید این قدر افسرده باشه!!"
میدونستم این شخصیتش رو تحت هیچ شرایطی نباید سرزنش کنم پس سعی کردم متقاعدش کنم که تقصیر اون نیست. آروم بغلش کردم و کنار گوشش زمزمه کردم:
یونگی: هیچ اتفاقی نیوفتاده ک تقصیر تو باشه پس خودتو ناراحت نکن.
گریه کرد و محکم بغلم کرد. وقتی آروم شد بدنش شروع به لرزش کرد و بعد از اون صدای نفس عمیقشو شنیدم انگار که رها شده بود. آروم از خودم دورش کردم و با دقت نگاه حالات چهره و رفتارش کردم. شرمنده سرشو انداخته بود پایین و با گوشه انگشت شستش بازی میکرد.
YOU ARE READING
What's Your Name??
Fanfictionخلاصه داستان: یونگی به تازگی وارد تیمارستانی معتبر شده تا کار خودشو به عنوان روانپزشک شروع کنه و چی میشه که بیمارش عاشقش بشه ... بیماری به اسم کیم تهیونگ کاپل: یونته ، نامجین ژانر: روانشناسی ، رومنس ، کمدی ، انگست ، معمایی ، کمی اسمات قسمتی از داس...