حسرت و خیانت

220 49 8
                                    

تقریبا دو هفته ای میشد ک اینجا مشغول بودم بودم.

تقریبا با همه بیمارا آشنا شده بودم. دردسرساز ترین بیمار هم تا حالا فقط کوکی بوده! کافیه یه ثانیه حواست ازش پرت بشه تا یه بلایی سرت بیاره.

چند روز پیش برا من زیر پایی گرفت و محض رضای خداااااااا نزدیک بود مغزم بپاشه ب درو دیوار. ولی چیزیم نشد فقط پیشونیم زخم شد و خون اومد. وقتی با سرو صورت خونی رفتم خونه، جیمین رسما سکته کرد. فکر کرده بود دعوا کردم.

دیروز هم یقه هوسوک رو گرفته بود و لباشو غنچه کرده بود میگفت

کوکی: یه بوس بده ... بوس میخوام

و مدام صورتشو به هوسوک نزدیک میکرد.

هوسوک هرچقدر پسش میزد و سعی میکرد قانعش کنه ک بیخیال بوس بشه، بیخیال نشد. در آخرم مجبور شد یه جیغ بنفش بکشه که نتیجش شد ریختن پرستارای بخش روی سر کوکی و آرامبخش زدن بهش.

از فکر به اتفاقات چند روز گذشته تک خنده ای زدم و سری تکون دادم. از روی صندلی بلند شدم به سمت بوفه رفتم. کتابی که جدید خریده بودم برداشتم و به سمت میزم رفتم.

نشستم و میخواستم شروع به خوندن کنم ک تقه ای به در خورد.

یونگی: بیا تو

در باز شد و تونستم چهره نامجون رو ببینم. بلند شدم.

یونگی: سلام خوبی

نامجون: سلام آقای مین ممنونم خسته نباشید

یونگی: نامجوناااااا اینجوری صدام نکن حس غریبه بودن بهم دست میده

نخودی خندید

نامجون: اوکی هیونگ ..

منو نامجون توی روز اول دانشگاه با هم آشنا شدیم و از اونموقع دوستای صمیمی همدیگه ایم. هر دومون نخبه بودیم و خب سوگلی اساتید و مدیر دانشگاه. اینکه ما اینجا با هم شروع به کار کردیم بخاطر توصیه آقای لی ،مدیر دانشگاه، و سابقه ی درخشانمون بود.

یونگی: خب چ خبر

نامجون: اوه راستی اومده بودم که پرونده دوتا از بیمارا رو بگیرم

سری تکون دادم و به سمت کشوهای بایگانی رفتم و گفتم

یونگی: اسمشونو بگو

نامجون: هان هیوجو و کیم سوکجین

یونگی: اوکی

چون پرونده ها رو به ترتیب الفبا چیده بودم از آخر شروع کردم و اول پرونده هیوجو رو سریع پیدا کردم و گذاشتم روی میز. بعد دنبال پرونده کیم سوکجین گشتم. پیداش نمیکردم.عجیبه من مطمئنم میدونستم پروندشو دقیقا کجا گذاشتم.

نامجون: چیشد پیداش نکردی؟

یونگی: اها پیداش کردم ... چرا سر جاش نبود

What's Your Name??Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang