''حقیر''
سوم شخص
با شنیدن صدای قدم های شخصی .. اروم چشماش رو باز کرد .. اون روی تخت نرمی بود! سرش رو چرخاند و چهره ی جذاب جئون رو دید .. اون از حموم اومده بود و دور کمرش یه حوله بسته بود.تهیونگ شروع ب مالوندن چشماش کرد .
کوک: چ عجب بیدار شدی توله ! دیشب همونجا خوابت برد
تهیونگ با یاد اوری دیشب و دیدن اینکه الان لخته و همچنین اینکه تمام شب رو برهنه کنار اربابش خوابیده بود ، از خجالت سرش رو پایین انداخت.. وای ممکنه دیشب بغلش کرده باشه یا باز هم باهم تماس فیزیکی داشته باشن؟وایی
ته: من معذرت میخوام اگه دیشب ا..اذیت شدین..م..من ..ب .. به خاطر .. به خاطر اون چیزه ..آم
کوک سرش رو تکون داد و خنده ای کرد : اوه آنجل .. قراره خیلی از این جور چیزها اتفاق بیوفته .. بعد یه مدت عادت میکنی..ناسلامتی برای همین اینجایی
تهیونگ چیزی نگفت و فقط سرش رو پایین انداخت .. جونگکوک بعد پوشیدن کت شلوار سفیدی ، گوشی اش رو برداشت . و با راننده تماس گرفت.
کوک: این سونگ ماشین رو آماده کن میرم شرکت!
این سونگ: بله ارباب
قبل رفتن کوک سمت ته برگشت
کوک: توله .. من قوانین زیادی دارم !.. اما از همه مهمتر توی خونه اینه ک تو مال منی .. و کاری رو بدون اجازه ی من نمیکنی!پس امروز از اتاق خارج نمیشی
ته سعی کرد چیزی رو پنهان کنه : ب..له
و جئون از در خارج شد ..پسر حس خیلی گندی داشت ! بعد شندین اون حرف جئون "بعد یه مدت عادت میکنی..ناسلامتی برای همین اینجایی" احساس پوچ بودن و بیهوده بودن بهش دست داده بود !
یعنی فقط برای همین بدنیا اومده؟ .. فقط جئون نبود ک بهش مستقیما گفته بود هرزه(هرچه قدر میخواید ب کوک فحش بدید) حالش از همه چیز بهم میخورد .. از کارایی ک دیروز کرده بود .. از حرفایی ک زده بود از ناله هایی ک کرده بود .. از اینکه بدون هیچ اعتراضی باکرگیشو تقدیم کرد ! ولی مگه میتونس کار دیگه ام بکنه؟!
اون فقط... فقط میخواست که بتونه یه زندگی عادی داشته باشه :) چرا ؟ چجوری انقدر بدبخت افریده شده بود ؟ همه ی زمین و زمان دست به دست داده بودن که اون رو هروز حقیر تر کنن .. فکر های زیادی از سرش عبور کرد ولی با بیاد آوردن حرفی که اربابش زده بود شروع ب هق هق کرد .
ته: برای این اینجااااام؟؟چرا فقط نمیتونی ب روم نیاری!؟
داد زد ولی کسی متوجه منظورش نشد .. پسر از جاش بلند شد .. دوباره نوازش دمش رو آغاز کرد ! بهش آرامش میداد ..
وارد حموم شد .. زیر دوش نشست .. روی سرامیک های زمین که بعد مدتی کوتاه ب خاطر گرمی آب .. گرم شدن .. زانو هاش رو بغل کرد .. باید ب حقارت عادت میکرد؟مگه اصلا حقیر نبود ! معلومه ک بود .. انقدر فکر کرد که بالاخره ذهنش بهش تلقین کرد که این چیزیه که هست .. حقیر و بی همه چیز ! .. یه برده .. شاید ب خاطر این میخواست ب خودش بقبولونه ک آروم شه .. حالا ک خودش هم باورش کرده بود احساس میکرد که بهتر شده .. و زیر لب تکرار کرد
ته: من یه آدم حقیر هستم ک صاحب دارم و او صاحب همه چیزمه .. من برای سکس و ارضا کردن اربابم اینجام و باید هر چی میگه رو گوش بدم حتی اگه ب خودم اسیب برسه مهم نیست .. خشنودی ارباب هر هیبرید .. باعث بهتر شدن همه چیز میشود
عین یک روبات تکرار میکرد .. این جمله هارو وقتی بچه بود میشنید ؛) اونموقع ب نظرش احمقانه بود و مطمئن بود اون به چیز های بیشتری هم میرسه ... حداقل اختیار خودش؟
اما حالا یه ادم .. نه نه .. ادم چیه؟ ارباب بزرگش باعث شده بود این رو کاملا باور کنه ک هیچ ،توی ۱ ساعت براش منطق زندگی بشه !
از حمام خارج شد و داخل قفسش رفت . اتاق مرتب شده بود و صبحانه ای اونجا بود به دستور جئون اما تهیونگ فعلا میل نداشت.. ولی باید هر چی اربابش میخواست انجام میداد ...پس بلند شد که بخوره .. صدای دستیگره در اومد و کسی داخل شد .
جیمین بود .. تهیونگ از جاش بلند شد .. اوه بله اون از یه خدمتکار عادی هم حقیر تر بود :] .. جیمین با دیدن پسر لبخندی زد .. اما اون فقط نگاهش کرد .
جیم: سلام
کنار اون نشست
ته: سلام خوش اومدی
جیم: اوه ممنون..جئون اجازه داده باهات صحبت کنم میگه پسر خوبی بودی!..وای مرتیکه ابلح
تهیونگ با شنیدن جمله ی اول جیمین خوشحال شد ولی جمله ی دوم اخمی روی صورتش ایجاد کرد.
جیم: چیه؟
ته: اون ارباب منه وظیفه دارم بهش احترام بزارم و ازش در مقابل بی احترامی ها دفاع کنم .
جیمین با قیافه ی آزرده ای نگاهش کرد
جیم: اوه پسر تو یکی نه ! فک کردم قراره یه ادم عادی وارد اینجا شه :/
ته: احترام هیبرید به اربابش نشان از بالغی و بافهم بودنه !
جیمین با ناباوری به پسر نگاه میکرد
جیم: تو چت شده ؟؟
ته: من ؟ هیچی فقط دارم از آموخته هام و تجربه هام میگم !
جیم: چرا انقدر فلسفی صحبت میکنی؟
ته: یه هیبرید باید با همه با رعایت ادب حرف بزنه..
جیم: چی داری میگی برای خودت؟
ته: چیزی ک باید یه هیبرید بگه .. تمام هیبرید ها باید یه صاحب داشته باشن و بهشون تا پای جون خدمت کنند و احترام بزارن .. اینو توی آموزشگاه گفتن..درضمن توهم بهتره صاحب پیدا کنی .
جیمین با اخم پرنگی بهش خیره شد
جیم: چرا قبلش اینو نمیگفتی؟! هااااان؟ چی گفته بهت ؟ چت شده؟ تهدیدت کرد؟
ته: خیر ... فقط بهم یاد آوری کرد که کارم توی دنیایی ک توش هستیم چیه :)
جیم: فقط بگو چی گفت!؟؟؟ اگه نگی دیگه منو نمیبینی
تهیونگ واقعا دلش نمیخواست جیمین رو از دست بده .. بر عکس ساخته های تو مغزش و قوانینی ک ساخته بود شروع ب گفتن دلیلش کرد .
ته: ارباب به من گفتن که برای چی داخل این خونه هستم!..ارضا کردن ایشون
جیمین دهن باز کرد تا چیزی بگه ولی خدمتکاری وارد شد و با اخم بهش گفت بره
جیم: تهیونگ یادت باشه .. تو برای این ب دنیا نیومدی ما همه یکسانیم باور کن !
خدمتکار: آقای پارک بیاید بیرونننننن!
تهیونگ واقعا دلش میخواست حرفای جیمین رو باور کنه .. اما اونقدری محکم نبود ک سد دفاعی مغز اونو بشکنه .. شاید فقط بهش ضربه زد . حداقل!سوال: هزار کلمه کامنت ندید آپ نمیکنمممم😂 حالا نظرتون راجب افکار ته و حرف کوک؟
YOU ARE READING
• gray world •
Romance🚫رایتر هرچی چرت توی ذهنش بوده رو به روش نابلدی نوشته و به اصرار ریدر ها پاک نشده 🚫 تهیونگ هیبرید گربه که توی دنیای بیرحمی زندگی میکنه ... جایی ک اون رو فقط ب چشم برده میبینن جونگکوک پسری ک داخل کثافت و کار های کثیف غرق شده کشتن براش شده عادت او...