☕you must wait for me 13⛓

2.3K 295 138
                                    

علامت جونگکوک-
علامت تهیونگ +

سوم شخص

جونگکوک تلفنش رو برداشت. و شماره‌ی سوهان رو گرفت .
هان: ارباب؟
-مهمونمون از آلمان اومد؟
هان: بله الا زیرزمین هستن
بدون گفتن چیزی تلفن رو قطع کرد .. همه عادت داشتن . حتی یکی از بهترین زیردستاش ''سوهان'' اون پسر ۲۰ ساله ای بود که ۵ سال بود اونجا کار میکرد . سرش رو سمت یونگی برگردوند .
-شیشه رو بده پایین
مرد مثل همیشه سرد جواب داد .
یونگی: توهم یکم گاز بده
-دلم برای زیرزمین تنگ شده بود . این چند روز همش درگیر شرکت بودم.
یونگی: صد بار گفتم کار هارو بسپار به نامجون،مدریت همش سخته پسر
-حق با توئه
پاشو فشار داد و سرعت رو بیشتر کرد ... بالاخره به اون مکان رسیدن. جای خوبی بود.حداقل برا اونا .
به محض پا گذاشتن توی زیرزمین صدای زجه اومد توی گوششون .مثل یه آوای زیبا ..
یونجون: ارباب خوش اومدید
جونگکوک سری تکون داد: اون مرد آلمانی کوش؟
یونجون: توی اتاقتون منتظره
-بگو سوهان هم بیاد
به زمین های تمیز و در دیوار زیبا و تزئین شده نگاه کرد .. شاید اتاق ها خیلی ترسناک بودن،ولی اگه صدا هارو قطع میکردن و اتاقا رو نمیگرفتن یا کسی رو از اتاقا یا همون رد روم‌ز* بعد شکنجه نمی‌اومد بیرون نمیفهمیدن که اینجا جهنمه .. لقبی که برده های اینجا بهش میدادن.
-آقای آلفونسو .. خوش اومدید ، چیکار میتونم انجام بدم..لطفا با جرئیات بگین
(اینارو به انگلیسی میگه ها) مرد سری تکون داد .. به عنوان یکی از وزرای اصلی..خیلی گرم رفتار میکرد
آلفونسو: یه دختر میخوام .. که بعد مرگ خونشو بدین به خودم.و تمام وسایل شکنجه ، مخصوصا بدترین هاش .. میخوام استخوان هاشو له کنم تیکه تیکه ، بعد هم یه دور باهاش سکس کنم . و با تزریق هوا بکشمش..از سوزوندن هم خوشم میاد
جونگکوک لبش رو تر کرد : واو ازتون خوشم میاد..مرد عقده ای هستید،چیزی که الان مهمه..پس میخواید
دختررو بکشید؟و همچنین خونشم میخواین !
آلفانسو: بله جئون میخوام . قیمتش مهم نیست
-اگه چیز دیگه ای به جاش بخوام؟
آلفانسو با استیاق به صورت جئون نگاه کرد: منم از شما خوشم میاد ، مرد زرنگی هستید .. میدونید بجز پول چیز های مهمتری هم وجود داره .. مثلا قدرت
-دقیقا .. ازتون میخوام توی آلمان برام مشکلی پیش نیاد .. هیچ مشکلی
آلفانسو کاملا منظورشو میدونست..اون موقعیتی بدون خطر میخواست که راحت خلافاشو انجام بده.
آلفانسو:از کار خوبی قدرت رو ب دست میارید .. چون همه ب خاطر لذت همه کار میکنن
جونگکوک کمی تعجب کرد : خوب ..شما مرد باهوشی هم هستید ! چون کسی نفهمید که این زیرمین برای معامله ی لذت و قدرته .. حالا معامله قبوله؟
آلفانسو: منم جزو ادم هایی هستم که لذت برام خیلی اهمیت داره..البته که قبوله
-پرفکت..مشکلی با ضبط صداتون دارید؟
آلفانسو: نه ندارم .
جونگکوک به یونجون دستور داد که صدای دخترو ضبط کنن و براش ارسال کنن . و خودش بعد از دیدن شکسته شدن پاهای دختر با تاسف از اونجا رفت . دوست داشت ادامشو ببینه.سوار ماشین شد .
یونگی: خوب چطور پیش رفت؟
جونگکوک شونه ای بالا نداخت: عالی بود !..تو چی؟
یونگی : هیچ نشونه‌ای از اون پسر ندارم .. اونم مثل پدرش زرنگه
-از هر چی لی توی دنیا وجود داره متنفرم
اینو گفت و دنده عقب گرفت .
-چه خبر از هوسوک ؟
یونگی: خوبه ... فقط نمیدونم احساس میکنم از هم دور شدیم ..
-درست میشه .. یکم خلاقیت ب خرج بده ..میدونی ک هوسوک از رمانتیک بودن خوشش میاد !
یونگی: حق با توئه .. هی بوی تو نمیخوای یکم از این حال و هوا در بیای ؟
-نه .. خوبه !
یونگی سری تکون داد و تو راه یه شاخه گل و یه چاقوی زیبا خرید (توقع نداشتید خرس بخره :/)

◇♤◇♤◇♤◇♤◇♤◇♤◇♤◇♤◇♤

با هم داخل عمارت شدن .. خوب عمارت اسم بهتری بود به جای خونه .. اونجا واقعا بزرگ بود . یونگی دم در اتاق ایستاد ..
یونگی: هی .. آجوما؟
پیرزن با شنیدن صدای اون سریع دوید طرفش
آجوما: بله آقای مین؟
یونگی لبخندی زد .. از اون زن خوشش میومد .. همیشه بود .. نمیفهمید این همه سال چجوری کوک رو تحمل کرده بود : میشه دو بطری شامپاین* بیارین؟
در اتاق رو باز کرد .. گل و جعبه ی چاقو رو روی میز گذاشت .. صدای خنده میومد..چقدرم اشنا بود .
جلوتر رفت .. اون مستخدم و هوسوک داشتن پاسور بازی میکردن؟
جیمین: من نمیتونم این بازی خیلی سخته
هوسوک با پوکری گفت: پوکر بودن انقدر سخته؟
جیمین: برای من هست .. شما ها عین برج زهرمار میمونید
هوسوک: برج زهرمار عمته
جیمین زبون درازی کرد: من عمه ندارم حیحححح
هوسوک: بله .. خیلی هم شاینی
یونگی: نمیشه منم بیام بازی؟
هوسوک با شنیدن صدای مرد از جاش پرید .. سریع طرف یونگی رفت : تو کی اومدی؟؟
یونگی: مزاحم شدم؟
هوسوک: هییی چه حرفیه میزنی؟
جیمین از شک در اومد و با ترس ۹۰ درجه تعظیم کرد: سلام آقای مین
یونگی: تو اینجا چیکار میکنی پسر؟
هوسوک: اینجوری نگو مین .. حوصلم سر رفته بود خوب
یونگی: نباید منتظر من میموندی؟
هوسوک: تو که صبح ها نیستی
یونگی: من راجب الان صحبت میکنم
هوسوک: ببخشید عزیزم
جیمین احساس بدی داشت اصلا نمیخواست رابطه‌ی دو نفر رو شکراب کنه : متاسفم من میرم
یونگی: نه احتیاجی نیشت..بمون بازی میکنیم
جیمین با چشمای استرسی نگاهش کرد .. و یونگی بود که دلش ریخت

رد روم‌ز : ( red rooms) اتاق های قرمز
شامپاین : یک نوع شراب گاز دار

سوال: خوب ...۱۰۰ تا کامنت شرطه .. ب قرآن خیلی خسته اممم😂

• gray world •Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt