☕don't run 21⛓

2.3K 288 120
                                    

آنچه گذشت..
+ارباب..ک..کمکم کنی..ید
داشت ب تهیونگ توجه میکرد..
-توله؟اربابت رو میخوای؟
تهیونگ با لحن کشیده ای گفت: اوهومممم میخوامممم
یکباره دیکش رو واردش کرد .. سر تهیونگ به عقب پرت شد
-بیبی داگی استایل شو همین الان
-خوب حالا ، حرف بزن..تو عمرم انقدر حقارت نکشیده بودم..میزنم لهت میکنما
+نه اینکه تاحالا نزدی .. من ته ته ام

سوم شخص

ته ته نصفه شبی شروع کرد ب گریه کردن..جونگکوک با اخم پتو رو از روی سرش کشید کنار و به ته ته نگا کرد .. قیافش زار شد ، چرا فقط نمیخوابید.هردو فقط باکسر تنشون بود .. جونگکوک ب تن سفیدش نگاه کرد ..دمش اروم تکون میخورد چشماش پره اشک شده بود  توش پره دونه های سفید بود و درشت تر شده بود .. با دست تکونش داد
-چرا نمیخوابی؟؟
+هق نوموخوام
-چرا شبیه بچه ها شدی ، تهیونگ کووو؟
+من ته ته ام .. اگه یه زره راجب چیزی ک خریدی تحقیق میکردی میفهمیدی گربه‌اش یه جورایی لیتله
-منظور؟
+تو مگه هر چی میخری،راجب شرایط نگهداریش فکر نوموکنی؟منم یه کالا‌ام ک فقط برای کردنه !
-چی داری میگی آنجل؟
+خودت گوفتی ددی .. ‌''اوه آنجل .. قراره خیلی از این جور چیزها اتفاق بیوفته .. بعد یه مدت عادت میکنی..ناسلامتی برای همین اینجایی''
-خوب؟
+تهیونگ خعلی گلیه کرد
جونگکوک اخم غلیظی کرد .. زبونش رو توی لپش فشار داد ، وقتی عصبی میشد اینکارو میکرد..ته ته دوباره شروع کرد به گریه کردن
-گریه نکن ..
+موخوام بوکونم
-چیکار کنم نکنی ، من خوابم میاد
+منو بوخابون
-چجوری؟
+شیشه شیلم رو بدح
جونگکوک زیر لب وات د فاکی گفت .. اون هیبرید ب طرز عجیبی رو مخ و ملوس شده بود وقتی انقدر کیوت و لوص درخواست میکرد .. پسر بزرگتر میخواست بکنتش .. بعد اوردن شیشه شیر که توش شیر سرد بود خوب بود دیگه؟ .. وقتی نشست تهیونگ بهش گفت پاش رو دراز کنه و روی پاش بالش گذاش
-چیکار میکنی؟
+موخوام رو پات بوخابم
-اوفف اوک اوکی فقط بخواب
تهیونگ با لبخند بزرگی رفت روی پاش و شیشه رو کرد دهنش ، انگار دل پسر بزرگتر رو قلقلک میدادن چی شده؟
+لاه‌لاه‌یی بوخون
جونگکوک بوتش رو اسپنک کرد : همینم زیاده بخواب ببینم
+ته ته نوموخوابه
-بچه ! منو اذیت نکن
+مح ک اَسیَت(اذیت)نوموکونم .. تو نرمالو منو میسَنی
-معلومه ک میزنم تازه اگه نخوابی محکم تر میزنم
ته ته لباشو اویزون کرد: مث وقتی که تهیونگ لو سَدی
-اره !
+وحشیییییییی...ته ته دلدلش میگیله .. تو خعلی بدی .. همش منو میسنی .. تاسه بهم اهمیت نومودی
جونگکوک اخمی کرد :  دیگه بیشتر از این؟؟میخوای بزارمت رو سرم!؟
+همینه دیگه ایحساس ندالی .. به فکر منو تحیونگم نیسی
-چه بچه ی پرویی هستیاااا .. میدازمت پذیرایی
+محنم تا صب میو میو میکونم
جونگکوک با تهدید گفت :وقتی تهیونگ بشی یادت میمونه اینارو دیگه؟
+آله .. سر اون بهدبخت بی ژبون خالی نوکون ، حلفی دالی ب حودم بوگو
جونگکوک پشماش ریخته بود :الان مشکلت چیه؟
+میگیلی منو همینجولی میژنی اون لوز که محنو بَلای اولین بار با شلاق ژدی .. بعدش هیچ کالی نکلدی
-چی کار باید میکردم؟
ته ته لقدی زد: حداگل اگه آشیب میژنی .. یه کاری هم بوکون ! یه محبت کوشولو
پسر بزرگتر با خستگی گفت:حقت بود توی حموم ولت میکردم
+اون لوز که الکی کولی محنو ژدی له کلدی پدلم رو در اوردی .. سر یه تهمت الکی ! گوناه داشتم
-خو؟
+بَهدشم فقط بهم یه فیلم دادی .. ب دَلد عمت موخوله
و پشتش رو کرد ..جونگکوک که دید پسر انقدر لجباز هست ک امشب نتونه کاریش بکنه .. خم شد و بوسه ای روی سرش گذاشت و تکونش داد .. ته ته هم برگشت و شیشه اش رو دهنش کرد و کم کم خوابید ..
جونگکوک هوفی کشید و تونست بالاخره بخوابه ..

• gray world •Where stories live. Discover now