☕once upon a time13 ⛓

2.6K 334 76
                                    

از زبان جیمین

من نمیفهمم..چرا باسد همچین کاری بکنه..اونم با یه هیبرید اینقدر معصومم.دلم خیلی براش سوخت توی تک تک جمله هاشو درد رو میدیدم..انگار که..انگار که دلش نمیخواد حرفاش حقیقت داشته باشن..او..اون گناه داره .. من باید یه کاری بکنم..اما نمیدونم چی!؟
یکی از حرفاش ک منو تحت تاثیر قرار داد این بود ک منم باید صاحاب پیدا کنم؟ام..با این حرفش موافقم
ولی صاحاب رو نیسممم...یکی که ازم مراقبت کنه. من خیلی سختی کشیدم،هیچکس تاحالا بهم محبت نکرده..ولی خوب من به همه محبت کردم.
فقط یه بار یه نفر باعث شد .. که منو رو هم برده نکنن .. اون جونمو نجات داد .. و اون شخص همون آقای مین هست ک همین چند دقیقه پیش رفتش. نمیدونم ک آیا رابطه ای بین آقای جانگ و مین وجود داره یا نه..اگرم داشته باشه اونقدر محکم نیست. چون دیروز رفتار هاشون رو دیدم..عاشقانه و احساسی بود ولی انجور ک باید ثبات نداشت ..آقای جانگ زنگ خدمتکار رو فشار داد . وارد اتاق شدم
لبخندی زدم: چیزی نیاز دارین؟!
اونم متقابلا لبخند قشنگ و دلنشینی زد: نه فقط امروز کاری ندارم و حوصلم سر رفته خواستم ببینم کاری ندارین ک من انجام بدم؟
جیم: اوه نه .. خدمتکارا هستن..اگه میخواین میتونین با من صحبت کنین یا فیلم بزارم یا...
هوپی: نه میتونیم باهم حرف بزنیم :)
جیم: من پارک جیمین هستم .. خوشبختم اقای جانگ
هوپی: انقدر رسمی صحبت نکن موچی کوچولو..منم هوسوکم .. میتونی هیونگ صدام کنی
لبخند پعنی زدم: چشم هیونگ
هوپ: خوب تو اینجا چیکارا میکنی؟
جیم: همه کار ، بیشتر دست راس توی خونه ام..شما چطور؟
هوپ: خوب من یه کلاب دارم..همچنین با جئون و مین کار میکنم .
جیم: باید باحال باشه ..
هوپ: هست ..اما خوب بعد یک مدت مزش میریزه
لپام رو باد کردم و سرم رو تکون دادم . احساس کردم چشمای هیونگ بزرگ شدن
هوپ : کیوووووووووووووووووووتتتتتتتتت
و شروع به کشیدن لپ کرد

 احساس کردم چشمای هیونگ بزرگ شدن هوپ : کیوووووووووووووووووووتتتتتتتتت و شروع به کشیدن لپ کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هوپ: شبیه پاستیلی پیمونه ک تازه درس شده .. لامصببب چجوریییی
جیم: هیونگ دردم میگیره اییی
بالاخره دست از کشیدن لپم برداشت .. لبخند قدردانی زدم .. ولی قهقه دریافت کردم.
هوپ: وایییی چرااا داری یه جوری ک انگار داری میگی مرسی ولم کردی لبخند میزنی ؟!
جیم: هییی هیونگ .. م..من فقط زیاد نشده با کسی صمیمی بشم.
هوپ: عههه خوب من اولیشم..برو یه فیلم بیار نگا کنیم..بدووو
شانه ای بالا انداختم و رفتم یه فیلم بیارم..داد زدم : هیونگ شما ''روزی روگاری'' رو میبینی؟
هوپ : اره بیاررر من فصل پنجم ..یا شیش یادم نیسس
بالاخره بعد کلی کلنجاررفتن با قسمت ها نشستن و یک قسمت ۴۰ دقیقه ای رو دیدن
هوپ: هعی فقط خیلی برام سوال چرا نمیکنتش اِما رو
اجوما داخل اتاق شد و به جیمین گفت ک بره و به تهیونگ سر بزنه
هوپ: هی کیوتی اگه شب یونگی دیر اومد،بیا پاسور بازی کنیم
جیم: حتما هیونگ خوشحال میشم
بعد بستن در ..واجوما به پس گردنی به جیمین زد
جیم: ای چرااا
اجوما: چرا ارباب جی رو ،هیونگ صدا میکنی؟؟!
جیم: خودش گفتتتت
اجوما: هیی از دست تو ..برو بالا
جیمین رفت بالا داخل اتاق .. ب تهیونگ ک دراز کشیده بود نگاه کرد .. توی قفسش !
جیم: چیزی نیاز نداری؟
ته: ن ممنونم
جیم: الان ارباب میاد امروز زود تعطیل میشه .. مطمئنی ؟
ته: اوهوم هستم
جیمین شانه ای بالا انداخت و رفت .

سوم شخص

جونگکوک بالاخره از اون همه مشغله راحت شده بود .. امروز رفته بود شرکت .. خط تولید مارک bm که مخفف بلک روم‌ز بود ..البته کسی نمیدونست مخفف چیه..مردم فقط میخریدن.
جونگکوک در اتاق رو باز کرد با تهیونگی ک از توی قفس ب پنجره ذل زده بود .. لای موهاش باد میوزید..و چشماش نور خورشید را انعکاس میداد مواجه شد..اون واقعا زیبا بود.
ته: سلام ارباب
جونگکوک همونطور ک سویشرتش رو در میاورد جوابش رو داد: های آنجل
رو تخت خوابید و ب تهیونگ اشاره کرد که بیاد کنارش .. تهیونگ نفسی عمیقی کشی و گوشه ی تخت نشست ..
کوک: میگم ، بیا امروز یه چیز جدید رو امتحان کنیم.
تهیونگ احساس سرگییجه ی کوچیکی داشت .. اما سریع جواب داد: چی ؟
کوک: امروز .. میخوام برام ساک بزنی!و منم چن تا از اسباب بازی هامو روت امتحان کنم . اگه توله ی خوبی بودی خبری از شلاق نیست ‌. ولی اگه نتونستی ۱۰ ضربه شلاق داری. به اضافه ی پارافین..میخوایم یه روی دیگه ی من رو ببنیم 
و چشماش خشک شد .. تهیونگ خیلی ترسید..و توی دلش همه چیرو فحش داد
ته: ب..بله ، فقط اسباب بازیا چین؟
کوک: ب اونم میرسیم..فعلا لباسات رو در بیار 
حس بد و حس بد و حس بد ! .. چرا فقط نمیشد بهش حس یه پارتنر بده .. ن یه زیر خواب .. اروم شروع ب در اوردن لباساش کرد . روی تخت جئون دراز کشید . جونگکوک اومد کنارش و شروع ب نوازش بندش کرد: توله اگه اون ۱۰ تا شلاق رو خوردی یا نخوردی بعدش جایزه داری!.. امیدوارم مازوخیسم داشته باشی
قرار بود خیلی ب برده ی زیرش درد بده.

سوال: جدیدا دارم خیلی آپ میکنماااا..😂😂شرط کامنت ۲۰ تا .. (بدون ریپلای های خودم😶😂)


• gray world •Where stories live. Discover now