☕Wounds 15⛓

2.5K 342 202
                                    

خوب من فک نمیکردم انقدر زود بیایدددد کامنت بزاریددد .. ام راستیتش خواب بودم😶😶❤
****************
سوم شخص

تقریبا ساعت از نیمه شب هم گذشته بود .. جونگکوک مدت زیادی بود صدای میشنید .. اما هم خواب اون سنگین بود ، هم صدا ضعیف بود . معمولا نصفه شب ها بلند میشد و بدون هیچ دلیلی میرفت دم پنجره و یه سیگار میکشید ! بعد هم دوباره میخوابید .
الان هم جزو ساعت هایی بود ک خود به خود از خواب بلند میشد ( اگه فرد سیگاری داشته باشید متوجه میشید ) حالا هم که کم کم از عالم خواب در اومده بود صدا رو بیشتر میشنید . انگار کسی داره هق هق میکنه؟لای چشماش رو باز کرد و منتظر شد تا به نور چراغ خواب عادت کنن .
صدا از سمت چپش میومد .. جسم مچاله شده ای زیر پتو به ارومی گریه میکرد ! اون ، همون هیبرید بود؟
روی تخت نشست و پتو رو کنار زد .. تهیونگ از جاش پرید و سریع اشکاش رو پاک کرد .
کوک: چرا گریه میکنی توله؟
تهیونگ سرش رو به طرفین تکون داد به معنای ''هیچی''..به بدن پسر نگاه کرد . زخماش همچنان خونریزی داشتن . اما کمتر ! زخمی روی پاش حتی عفونت کرده بود .
کوک: چرا بیدارم نکردی؟؟
تهیونگ در حالی ک سعی داشت گریه نکنه جوابش رو داد: آ..آخه میتر..میرسیدم..که..اذ..یت هق..شین
شاید جونگکوک خیلی بی رحم بود و براش هیچی مهم نبود !..ولی این بچه معصوم تر از چیزی بود ک فکر میکرد . در ضمن جونگکوک اون رو ب عنوان برده ی شخصی برداشته بود ، و اونها فرق دارن !
کوک: من شاید شکنجت کنم !! ولی دلیل نمیشه بمیری .. اگه من متوجه نمیشدم و فردا میرفتم،از اونجایی ک خدمتکارا حق ندارن بدنتو ببینن..هیچکس متوجه نمیشد و دراخر میمردی توله!..چقدر درد داری؟
تهیونگ هنوزم میترسید ، وقتی تصویر هایی که دیشب توی ذهنش رفته بود یادش میومد .. عین سگ از آدم روبه‌روش ترس داشت..
ته : م..من خوب..م ارباب
جونگکوک اخمی کرد : به من دروغ نگو! وقتی ازت میپرسم درست جواب بده
ته: ز..زخمام کمی میسوزه ..و گوشام هم..هق..خیلی درد میکنن
کوک: گوشات؟؟چرا گوشات؟
تهیونگ میخواست جواب بده اما میگفت چی؟اونها خیلی حساسن؟یکم غیرمنطقی ب نظر میرسید! برای کسی ک گوش هاش مثل اون نیست .
تهیونگ: دیشب موقع ..خ..خواب کا..ملا برگشتن
درسته دروغ گفت .. یه چیزی گفت که گفتنش بهتر از این باشه که دستای جئون محکم با گوش هاش برخورد کرد .. تازه ! اگه اون رو میگفت انگار اعتراض کرده بود و اربابش عصبانی میشد؟!
کوک: پاشو بریم حموم آنجل
تهیونگ تعجب کرد : ولی شما خواب بودین
جونگکوک هوفی کشید و سرش رو تکون داد: چقدر حرف میزنی!من عادت دارم .
تهیونگ از جاش بلند شد .. لنگ میزد .. تا اینکه کنترل خودش رو از دست داد .. ولی جئون اون رو از پشت گرفت .. و تا حموم همراهیش کرد .

حس آب گرم روی زخماش دردناک بود ! ولی قرار بود درست شه .. پس هیچی نگفت و لبش رو گزید که صداش در نیاد..جونگکوک به دستش شامپو زد .. اون خودش لباس انش بود و وارد وان نشده بود .
پس چرا داشت شامپو میزد رو دستش ؟ نکنه میخواد بکنه توی چشمای تهیونگ!؟؟؟؟از این مرد هر چیزی برمی‌اومد ..تقصیر تهیونگ هم نبود ک اینجوری فکر میکرد .. هر کسی اگر اونطور زیر مرد شکنجه میشد و از درد تمام بدنش شب خوابش نمیبرد همینطوری فکر میکرد . دستش کفی جونگکوک ب سمتش اومد . هیبرید کمی جمع شد . و چشماش رو بست!
کوک: گااد .. الان کاریت ندارم .. بگیر درست بشین میخوام بشورمت .. اگه نمیخوای برم!
تهیونگ شک بهش وارد شد..تمام مدتی که جونگکوک با دستای زمختش ، زخماش رو میشست حتی متوجه نشد .. وات د فاک؟
نفهمید چجوری ولی الان با حوله روی تخت بود ک حتی ملحفه هاش عوض شده بود . دو پسر دوباره دراز کشیدن . جونگکوک ، هیبرید رو کنار خودش کشید و از کلاهش گرفت و خواست موهاش رو خشک کنه ، اما یاد گوش هاش افتاد .. پوفی کرد و همونجور ک تهیونگ رو دستش بود .. رو به سقف خوابید .

▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪
سوم شخص

آجوما: جیمیییننننننن ..
جیمین از زیر مبل در اومد
جیم: بله اجوما؟
آجوما به قیافه پسر نگاه کرد و خندید ، ولی بعد جدی شد : ارباب جئون بلند نمیشه ! ماهم جرعت نداریم بریم تو ..چون نصفمون میکنه .. تو میری؟
جیم: الان من باید به جای همتون نصف شم؟مگه از پشت در صداش نزدید ؟
آجوما : چرا زدیم ولی داد زد ''خفه''
جیم: وات د فاک الان دوماهی هست اینجوری نگفته بود ..
آجوما: اره دوماه بود شبا و صبا راحت بودیم .
جیمین رفت بالا .. و در زد .. جوابی دریافت نکرد .. وارد اتاق شد و دید ، جونگکوک داره اماده میشه .
کوک: چرا سرتو انداختی پایین عین گاو اومدی تو؟؟؟؟ دیوونم کردین !
جیم: ما فکر کردیم شما خوابین و داره دیرتون میشه .
قبلا همین بود .. نصفه شب سر و کله ی جئون پیدا میشد و عربده میزد که چرااااا وسط پذیرایی باید یکم خورده نون ریخته باشه که با ذربین هم نمیبنی .. بعد هم دیروقت میخوابید و صبح بلند نمیشد ، نزدیکای ظهر میگرفت خدمتکارارو میزد که چرا بیدارش نکردن..درحالی ک اونا خودشون رو جر میدادن تا بیدارش کنن .. بعد کلی بدبختی هم میرفت.
کوک: حالا که بیدارم .. برو و یه کاسه سوپ و یه لیوان قهوه بیار بجنب !
جیم: چ..چشم
بعد از رفتن جیمین جونگکوک سمت تهیونگ رفت : هی ... هی توله بلندشو
تهیونگ اروم لای چشماش رو باز کرد .. وات د فاک الان نباید زشت باشه؟جونگکوک به خودش قول داد یه روز باید بدترین قیافه ی پسر رو ببینه! تهیونگ از جاش بلند شد
ته: سلام..صبح..تون بخیر
کوک: مرسی
گفت و ساعتش رو بست . تهیونگ رفت سمت دسشویی و صورتش رو شست.تا اینکه همون موقع یاد صبح افتاد ..

فلش بک

تهیونگ خواب بود .. اما حس نگاه خیره ای روش مغزش رو راحت نمیذاشت .. چشماش رو باز کرد و همون لحظه با چشم های باز جئون روبه‌رو شد . اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد شرایط رو درک کنه .
اون الان عین کوالا به جئون چسبیده بود .سریع عقب کشید ... پسر بزرگتر خندش گرفت بود ولی خیلی پوکر به تهیونگ نگاه کرد : چه عجب !
ته: م..من از کیه اینجوریم؟
شونه ای بالا انداخت: من از کجا بدونم فقط اون موقع ک پاتو انداختی روم از خواب بیدار شدم
پاشوووو انداختتتهههه روی اینننننن مردددد وحشیییی؟؟؟؟؟؟ تهیونگ نگاهی ب پاهاش کرد ، سالم بود
جونگکوک واقعا دلش میخواست بخنده: الان نباید به جای پات منو چک کنی؟که با لگد از خواب پاشدم؟
ته : م..من واقعا معذرت میخو..ام .. من معمولا بالش رو بغلش میکنم و میخوابم
کوک: توی قفست؟که یدونه هست
ته: ن..نه از جیمین خواستم یکی دیگه بهم بده .
کوک: عاها..خوب بگیر بخواب ساعت ۵ صبحه توله
با بی خیالی پشتش رو کرد و خوابید

پایان فلش بک
از دسشویی خارج شد ..جئون نبود .. فقط میزی وسط اتاق بود .. که روش سوپ بود.

سوال: بچه ها من دیشب خوابم برد .. ببخسید دیر اپ کردم ولی ب قرآن شما هم خیلی زود کامنت رو رسوندین 😂 خوب این دفعه هم منتظر نظراتون هستم . شرط: ۶۰ تا کامنت (خسته شدم خوووو)







• gray world •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora