☕hello angel 24⛓

2K 264 104
                                    

آنچه گذشت..
ببریدش از زبونش حرف بکشید!
+اگه بخوام فرار کنم..راحته؟ولی اگه خودمو بیشتر تو دل جئون جا کنم راحت تره و اعتمادش جلب میشه او..اونموقع فرار میکنم.
#هی کره‌ای ! چرا انقدر ورزش میکنی؟
-وقتی داری تجاوز میکنی نمیتونم ساکت بشینم.
بک: ن..نمیتونم ..ت..تو نمیدو..نی ...تجاو..ز چه حسی داره
نامجون تازه تونسته بود با فارنسو قرار بزاره .. ایا میتونست رازی‌ایش کنه؟

سوم شخص

دم در ایستاد و با خم کردن انگشت اشاره در رو به صدا در آورد.صدایی گفت''بفرمایید تو''نامجون وارد شد و در رو پشت سرش بست .
نامجون : سلام جناب فارنسو
فارنسو: آقای کیم .. شما میخواستید منو ببنید ، بنشینید
نامجون روی صندلی نشست و پاشو روی پاش انداخت: آقای فارنسو شما ب جئون قول دادید که..
فارنسو: شنا از طرف جئون هستید .. اوه زودتر میگفتید.خوشبختم
نامجون: منم،داشتم میگفتم شمابه جئون قول دادید توی آلمان براش مشکلی پیش نیاد
فارنسو: به یاد دارم .. میخوان بیان آلمان؟
نامجون: ایشون ۳ ماه و ۲۰ روز پیش اومدن آلمان و ب جرم حمل مواد مخدر دستگیر شدن !
فارنسو: یعنی الان زندان هستند ؟
نامجون: بله
فارنسو کمی از آب کنار دستش نوشید : چرا ب من نگفتن میخوان بیان آلمان؟
نامجون: گفتن .. به یکی از کارمند هاشون گفتن زنگ بزنه به شما و گفت که شما هم قبول کردید
فارنسو: به مسیح قسم کسی باومن تماس نگرفت
نامجون: چرا سوهان از طرف جئون تماس گرفت .
فارنسو: خیر نگرفت ، من میگم هرچه سریعتر جئون رو آزاد کنن ..
نامجون که دید جای بحث نیست کار رو یک سره کرد: لطف میکنید

▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪

نامجون در خونه رو باز کرد .. عادت کرده بود به اینکه از فرودگاه بره خونه .. جین به محض اومدنش رفت دم در و لبخندی زد .
جونی: سلام بیبی
جین: سلام ، خسته نباشی،چیشد ؟
یونگی و هوسوک هم اومدن..جیمین و تهیونگ هم از اونور گوش میکردن.نامجون جوری ک انگار مشکلی پیش تومده شروع کرد گزیدن لبش : رازیش کردم
یونگی با حالت پوکرانه ای گفت: نمکدوووون .. اسکل!
جین هم شروع کرد به خندیدن و همه خوشحال به نظر میرسیدن .. جوری ک دوباره بساط راه انداختن ولی این دفعه پیتزا .. اما هیچکس متوجه قلبی که اون طرف تند تند میتپید نشد .. از ترس بود ولی شاید قاطی اون تترس کمی استرس بود .. استرس چی؟؟
جیم: تهیونگ؟حالت خوبه؟
+آ..آره خوبم
جیم: بیا هوسوک پیتزا سفارش داده
تهیونگ به این که هر دفعه هوسوک غذای بیرون رو میخره خندید : باشه الان میام
یه جورایی به همشون عادت کرده بود ، مخصوصا جین .. ولی میدونست با اومدن جونگکوک همه میرن حتی جیمین! .. دلش گرفت .. باز میومدن؟حالا سر سفره بودن و تهیونگ برای چیزی ک میخواست بگه یکم شک داشت . ولی نفس عمیقی کشید و شروع ب گفتنش کرد .
+از همتون خیلی ممنونم .. که این چند وقت هوای من رو داشتید .
همه از خوردن دست کشیدن و به تهیونگ نگاه کردن ، نامجون و جین که ابنو و اونورشکنشسته بودن دستشون رو دور تهیونگ حلقه کردن
جونی: عشقی جیگر
جین: با این که دیالوگ منو گفت ولی عیب نداره .. لاو یو تهیونگ
+مرسییی
جیم: تو هم خودت خیلی جمع رو شاد میکردی
هوسوک: راست میگه اصن نصفه خنده ها به خاطر سکوت تو بود
یونگی: یه گوشه میشست هر از گاهی یه حرفی میزد من پاره میشدم
تهیونگ با تعجب نگاهشون کرد
جین: زر میزنن میخواستن تخریبت کنن
جونی: توجه کردی که این آخرین شام اینجوریمونه؟
جیمین: اهههه راست میگهههه
جین: شبیه یه خانواده بودیم
جونی: آره ، من بابا تو مامان .. یونگی اون پسره که تازه بزرگ شده بد خلقی میکنه..جیمین ۳ ساله ، هوپی هم ۸ ساله .. و تهیونگ هم نینی بوددد
یونگی: میخوای دیگه زر نزنی؟
جونی: حق با توئه

▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪

نگهبان سیاه پوستی که کل زندانیا روش کراش بودن ..(خانمه) اومد دم در سلول ۷ .. جونگکوک و بکهیون
نگاهش کردن ..
#جئون تو هفته‌ی دیگه آزاد میشی همچنین بکهیون .. یکی تمام بدهی‌ات رو پرداخت کرده
اینو گفت رو رفت .. جونگکوک با اخم به بکهیون نگاه کدر: تو ک گفتی به خاطر دزدی اینجایی
بکهیون : یه جورایی راست گفتم ..ولی نمیخواستم به زحمت بیوفتی
-کله خر! کی داده بدهیت رو ؟
بک: نمیدونم ولی امیدوارم اونی که فکر میکنم نباشه ..
-کی؟
بک: چانیول
-همونی که گفتی عاشقشی ؟ همون ک ولت کرد ..؟
بک: اون دلیل های خودشو داشت .. پدرش!
-میخوای ببخشیش ؟
بک: فکر .. کنم. نمیتونم این کارو نکنم .. اون بهم همه چیز رو گفت و گفت یه روز برمیگرده
-و حالا اومده..
بک: درسته .. تو چی چطور آزاد شدی ؟ به من نگفتی چیکاره‌ای
-یادته از یه زیرزمین توی کره گفتی؟همونی که ترسناک بود .. و رئیسش همه خلافی میکرد..
بک: آره آره .. برای اون کار میکنی؟
-نه .. من خودشم.
بکهیون با ترس بهش نگاه کرد .. تمام مدت این مرد نسبتا مهربون .. همون قاتل وحشی بود ؟
بک: تو.. توی سادیسمییی
-آروم باش با تو کاری ندارم .. اگه داشتم روز اول نجاتت نمیدادم
بکهیون ک حالا آروم تر شده بود و ترسش کمتر بود . نشست: برای همین راجب تجاوز ازم پرسیدی؟
-نه .. اون برای هیبرید توی خونمه
بکهیون: بهش تجاوز کردی؟
-اوهوم..چندیدن بار
بکهیون فشاری توی سینش احساس کرد : شکنجه اشم کردی؟زنده‌اس؟
-آره کردم..زنده هم هست .. و الان توی خونس
بک: نم..نمیتونی نفروشیش حداقل .. ؟
-اینکارو نمیکنم.
هفته‌ی بعد آزاد شدن .. پشت در زندان چانیول ایستاده بود و بکهیون با دیدنش جیغی کشید و پرید بغل مرد .. جونگکوک ناخواسته لبخندی زد
-بای!
بکهیون از بغل چانیول پایین اومد و جونگکوک رو در بغل گرفت : خدافظ جونگکوک
چان: ایشون کی باشن؟
بک: خوب اون من رو چندین بار نجات داده .. جئون جونگکوک
چان: خوش بختم چانیول هستم
-میدونم .. همچنین
بکهیون دوباره رفت بغل چانیول و از جونگکوک خداحافظی کرد . و اون به سمت فرودگاه به راه افتاد میرفت خونه .. بالاخره .. شب بود و اون صبح میرسید .. پس میتونست بخوابه

▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪
جونی: خوش اومدی مرد ..
-سلام هیونگ .. دلم براتوت تنگ شده بود
جین: زندان خوش گذشت ؟
-بد نبود
یونگی: چقدر شکسته هم شده جون خودش .. فکر کردم الان باید جونگکوک شکسته ببینم
-کاملا اشتباه کردی !
هوسوک: خوب حالا بشین یه چیزی کوفت کن
-حتما
جیم: خوش اومدی ارباب
-تو الا خدمتکار ابنجا نیستی .. میتونی جئون صدام کنی
هوسوک خم شد دم گوش جیمین: چن وقت دیگه دیکهد صداش میکنی .. باور کن
-از همتون ممنونم که توی نبودم .. حواستون ب همچی بود
جونی: داوشمی
جین: قابلی نداشت حاجی
یونگی هم دو ضربه با دست به شونه اش به منظور محبت زد .. چشم جونگکوک به کسی ک اون گوشه ایستاده بود افتاد .
-هلو انجل..

سوال : اگه اینترنت ها ملی شد .. بدونید همتون رو خیلی دوست دارم..اگه دوباره برگشت میتونید من رو با همین اکانت Vkookand23 پیدا کنید .. عاشقتونم .. بایی😢😭



• gray world •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora