☕his son10⛓

3.1K 352 103
                                    

''پسر او''

این قفس تهیونگه (کاور)

سوم شخص

صبح فردا جونگکوک رفت .. و جیمین وارد اتاق شد و با تهیونگ که خیلی کیوت کونشو داده هوا و خوابیده مواجه شد ..

در قفسش رو باز کرد،تهیونگ بیدار شد..بعد خوردن یه چایی گرم که توش عسل هم بود شروع ب صحبت کردن ..

جیمین: دیشب چیزیت نشد .. چیکارت کردددد؟

تهیونگ یکم خجالت میکشد بگه چی شده اما خوب اون دوستش بود نه؟  : ارباب منو گذاشت رو پاش و هی نازم میکرد و منو گاز میگرفت .. بعد هم ناله کرد و تمومش کرد .. منم ازش پرسیدم اخلاقیاتشون چیه
و اونم گفت مغرور و اینا .. بعد گفت زود عصبانی میشه و کسایی ک عصبانیش میکنن رو میخوره منم ترسیدم رفتم قفس بعد هم خوابیدیم ..

چشمای جیمین از این بزرگ تر نمیشد .. وات د فاک ؟؟.. جیمین: وایساااا یعنی میخوای بگی خبری از تهدید و شکنجه نبودددد؟

تهیونگ سرش رو به نشانه ی مخالفت تکون داد ... جیمین: خوب فکر نمیکردم شکست لی انقدر براش با ارزش باشه .. ببین دیروز ارباب جئون یکی از دشمناش رو کشت .. و خوب فک کنم عصبانیتی نداشته و همیشه قرار نیست اینجوری باشه .. امروز وقتی اومد حواست رو جمع کن .. ببین هنوزم اینجوریه؟ممکنه
خیلی متفاوت تر از دیروز رفتار کنه! و تعجب نکن :)

تهیونگ با گیجی باشه ای گفت .. که یهو صدای داد و بیداد از پایین اومد..انگار صدای اربابشبود..جیمن ترسیده از اتاق رفت بیرون و از پله ها پایین رفت .. جونگکوک با دیدن اون طرفش برگشت

کوک: همین الان زنگ بزن به مین و جانگ سریع

جیمین: چ..چشم

دنبال شماره ی آقای مین گشت اما پیداش نکرد و سریع با آقای جانگ تماس گرفت و پاهاش رو با اضطراب تکون میداد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

سوم شخص

یونگی و هوسوک توی ... ام .. اینجا کدوم جاییه؟ شاید جنگل !

یونگی: اینجا کدوم گوریه؟

هوسوک خندید : راستش اینجارو برای خودم خریدم یه تیکه از جنگله

یونگی هم خندید: تو قطعا کم داری..

داشتن دست تو دست هم راه میرفتن که هوسوک شروع به صحبت کرد : میدونی شرط من برای قبول کردن رابطمون این بود ک یه نفر دیگه هم باشه .. تو فهمیدی که چرا؟

یونگی: اره گرایشت به تریسام :/

هوسوک: مثلا قرار بود رمانتیک باشه://

تلفن هوسوک شروع به زنگ خوردن کرد..خونه ی جئون؟

هوسوک: اهم علو؟

جیمین: س..سلام

هوسوک: سلام ..اهم شما؟

جیمین: اون مهم نیست ..ارباب جئون گفتن بیاید اونجا

هوسوک: عاها باشه...

گوشی رو قطع کرد .. یونگی: کی بود؟

هوسوک: عمم .. از خونه جئون بود گفت بیایم اونجا

^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*

سوم شخص

هر سه اونجا نشسته بودن توی سالن و به جونگکوک که تلاش بر کنترل خودش داشت نگاه میکردن

یونگی: میگی چی شده یا جرت بدم؟

جونگکوک: لی مرد

هوسوک: این که خیلی خوبه !

جونگکوک:و ما فکر میکردیم اون هیچ وارثی نداره

هوسوک: صب کن چی؟

جونگکوک: اون یه پسر فاکی داره که نصف کارا رو اون انجام میداده و الانم زنده اس

یونگی: اوکی...فاک

هوسوک: حالا باید چه غلطی کنیم ؟

کوک: پیداش میکنیم و نسل لی رو از بین میبریم .. اما فعلا شما دوتا اینجا میمونید .. و فکر نکنید نمیدونم با همید .. حالا هم برید اتاقی ک جیمن بهتون میده .. من یه کاری دارم

و با نیشخند اونا رو ترک کرد

سوال: قسمت بعد چی میشههههه؟..راستی چند سالتونه؟

• gray world •Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang