بلو صحبت میکنه!
لطفا همراه با این پارت گوش بدید به قطعه ی Torna a surriento نسخه ی کاور شده توسط Luciano Pavarotti
میتونید از چنل @obvioussecret دانلود کنید.
امیدوارم آسمان زندگیتون آبی و پرستاره باشه.
---------------------------------------------------------------------عقربه ها می گفتند که پنج دقیقه و سی و دو ثانیه، سی و سه ثانیه، سی و چهار ثانیه است که بین او و هری سکوت در جریان است و الان سی و هشت ثانیه شد. ناگهان هری شروع کرد به خواندن. صدایش عمیق بود. لویی چشمانش را بست و گذاشت نوایی که حتی یک کلمه اش را هم نمیفهمد بر جانش بنشیند.
" Gira, gira, gira
Sii angelo bello, rotante e libero
Gira e gira il mondo.
gira e gira il mio cuore.
O angelo che hai dato fuoco alla mia casa
Hai rovinato i miei sentimenti
Gira, gira e gira
Che il palato del mondo sia dolce nella tua rotazione
Oh mio angelo¹ "هری سکوت کرد. لویی آرام شده بود. همیشه آرام اش میکرد. کمی خودش را از زمین نیمه گرم بالا کشید.
" میدونی هری که هیچ وقت نخواستم ایتالیایی رو شروع کنم. پس ترجمه کن "
":نمیخوام که بدونی! "
هری ساده گفت.
" چرا؟ "
" اگه می گفتی چرا عزیزکم شاید می گفتم. "
" چرا بلوبری؟ "
هری خندید و باز لویی فهمید.
" جان بلوبری رافائل من. بیشتر بهم بگو بلوبری. بیشتر بگو تا روحم از جانم به پرواز در بیاد و از دیوار مابینمون رد شه و بیام ببوسمت. اینقدر ببوسمت که لب هات تا روزها متورم بمونن. اینقدر ببوسمت که همه دست از ستایش خالقشون بردارند و تو رو ستایش کنند. اما نخواه که برات ترجمه کنم. بزار یه راز برای همیشه بمونه. "
لویی سعی کرد بدنش را بیشتر جمع کنه. گذاشت بیشتر استخوان هایش را در آغوش بگیرد.
" بلوبری اینطوری صحبت نکن. "
نمیشه! نمیذاری، نمیخوام. رافائل من، ویلیام من، باغ سیب من، چلچراغ خانه ام، خورشید شب هام، لویی من، نمیشه وقتی بهم میگی بلوبری اینطوری صحبت نکنم. "
هری مکثی کرد و لحظهی بعد گفت.
" Gira, la mia pace² "
لویی همچون بچه ای بود که میان بازار ماهی فروشان ساحل مادرش رو گم کرده و قدش آنچنان کوتاه است که کسی او را نمیبیند. همانقدر نگران و همانقدر درمانده. و هری را دید. همان آقای پلیس که فرم آبی رنگ به تن دارد. میان هجوم مردمی که قدهایشان به سقف آسمان می رسید، کسی برایش روی زانوهایش نشست و او را در آغوش گرفت. هری همان آرامش بود.
" عشق هراسی هری! "
لویی بدون مقدمه گفت.
" میخوام بگم معذرت می خوام باغ سیبم. اما خیلی دیره! باغبان بدی بودم. سیب هامو کرم ها خوردند. تقصیر باغبان بی حواس بود. "
لویی قطره اشکی را روی پوست درخشانش حس کرد.
" دکتر گفت خودم نمیخوام حلش کنم. گفتم چرا آقای دکتر من میخوام این چیزی که گفتید رو حل کنم. دانشجوی ادبیات رو چه به عشق هراسی! گفت نه پسرکم، تو نمیخوای حلش کنی. بلوبری راست میگفت؟ "
هری سکوت کرد و لویی لبخند زد.
هری نفس عمیق کشید و دریاچه ی چشم های لویی بیشتر پر شد.
" آره هری راست میگفت! "
" باغ سیبم انسان خطاکاره و کاش نبود. کاش جایزالخطا نبود. "
" برام بخون! "
هری کمی بدنش را تکان داد تا عضلاتش در موقعیت بهتری قرار بگیرند. با همان صدای آرام گفت.
" پس برو رو تخت "
و لویی بدون حرف اطاعت کرد و سرش را روی متکای نرمش گذاشت.
هری شروع کرد به خواندن.
" E tu dice: "I parto, addio!"
Talluntane da stu core
Da sta terra de lammore
Tiene 'o core 'e nun turna
Ma nun me lassa,
Nun darme stu turmiento!
Torna a Surriento,
Famme campa
Vide 'o mare de Surriento,
Che tesoro tene funno:
Chi ha girato tutto 'o munno
Nun l'ha visto como c
Guarda attuorno sti Serene,
Ca te guardano 'ncantate,
E te vonno tantu bene...
Te vulessero vasa.
E tu dice: "I' parto, addio!"³ "
YOU ARE READING
A wall between you and me [L.S]
Short Story_ دیواری میان من و تو _ داستان کوتاه نه قسمتی - short story by blue لویی سعی کرد بدنش را بیشتر جمع کند. گذاشت بیشتر استخوان هایش را در آغوش بگیرد. " بلوبری اینطوری صحبت نکن. " " نمیشه، نمیذاری، نمیخوام. رافائل من، ویلیام من، باغ سیب من، چلچراغ خانه...