2. بلند بلند برای دیوارها.

180 60 39
                                    

بلو صحبت میکنه!
لطفا همراه با این پارت گوش بدید به قطعه ی A family strollاز Olafur Arnalds
میتونید از چنل @obvioussecret دانلود کنید.
امیدوارم آسمان زندگیتون آبی و پرستاره باشه.
---------------------------------------------------------------------
فصل پاییز، فصل جان سختی ها!
لویی ابدا در زندگی اش از پاییز خوشش نمی آمد. شاید چون در پاییز عاشق شده بود و در پاییز جدا شده بود. شاید چون پاییز حرف تازه ای برایش نداشت‌. این فصل برای لویی یک ملال بود.

" واقعا نایل؟! همه ی دانشجوهای آکسفورد مثل تو زود همه چیز رو میگن؟ "
نایل اخمی کرد.
" به من ربطی نداره! پسره با ادب بود اومد ازم لیست بچه های انجمن ادبی رو خواست، تازه شماره اتاق تو و لویی هم دادم. "
" وای یعنی چی؟! دعا کن لویی نفهمه و پسره نیاد مزاحممون بشه. "
نایل شانه ای بالا انداخت. با صدای بلند رو به همه ی دانشجویان گفت.
" بچه ها ممنون که امروز به کمبریج اومدید، خواستم یادآوری کنم جلسه ی ماهانه ی بعدیمون در آکسفوردشر خواهد بود. لطفا دانشجویان کمبریج فراموش نکنند. "

همه ی دانشجویان روی صندلی ها که دایره وار چیده شده بودند نشستند. هری منتظر بود که لویی روی صندلی ای بنشیند تا او هم کنارش باشد. اما لویی، نایل و زین را مجبور کرد که در دو کنارش بنشینند.
" میشه من جام رو با شما تغییر بدم؟ "
هری مودبانه از نایل درخواست کرد.
' پسر واقعا نمیخوایی تغییر بدی اگه بفهمی بعدش لویی من رو با دستای خودش کشته. "

هری سری تکون داد و کتابی را باز کرد.
لویی کمی صدایش را صاف کرد.
" خب جلسه ی قبل شعرهای آلمانی رو بررسی کردم، که نزدیک بود روح خود هیتلر بزرگوار بیاد بکشتمون. امروز قراره من یک شعر انگلیسی بخونم که در آخرش میپرسم اگه کسی میدونست میتونه بگه شاعرش کی بود، و بعد هم تحلیلش می‌کنیم. "

لویی آرام آرام توضیح داد و بعد شروع به خواندن کرد.
" زحل سقوط کرده، آیا من نیز سقوط خواهم کرد؟
آیا باید این بهشت آرامشم را رها کنم؟
این گهوارهٔ پرشکوهم را، این هوای لطیف را
این جلالِ آرامِ نورِ سعادت‌بخش را
این خیمهٔ بلورین و معابد یک‌رنگ را
تمام امپراطوری تابناکم را؟
تمامش متروک افتاده، تهی و بی هیچ همدمی از آنِ من
درخشش و شکوه و تقارنش را نمی‌توانم دید
فقط تاریکی است و مرگ و تاریکی.
حتی اینجا، در این مرکز آرامگاهم
رویاهای تاریک مستبدانه پیش می آیند. "
پسر کلمه به کلمه را با چشمان بسته می خواند. بعد از اینکه شعر را تمام کرد همه آرام دست زدند.
" خب ؟ "
هری دستش رو بالا آورد. لویی لب پایینش را بین دندان هایش کشید تا خنده اش نگیرد.
" آقای استایلز لازم نیست اجازه بگیرید، فقط نظرتون رو بگید. "
هری متعجب سری تکان داد.
" این شعر از کتاب هایپریون از جان کیتسه "
لویی سری تکان داد. یکی از دخترهای حاضر در انجمن با خنده گفت.
" تاملینسون گفته بودی که امروز شعر های آلمانی رو دوباره بررسی می‌کنیم. روابطت با آلمان بهم خورد؟ دستور ملکه بود؟ "
لویی ترجیح داد پاسخی ندهد، اما هری ساکت نماند.
" ترجیح میده در سیاست دخیل نشه. "
دختر متعجب به هری نگاه کرد و گفت.
" تو از کجا میدونی؟ چرا؟ "
لویی سعی می کرد لبخند کوچکش را پس از حرف پسر نشان ندهد و به جایش با صدایی آرام اما محکمی جواب داد.
" اگر به کتاب ها و نقل قول های نیچه علاقه داری پیشنهاد میدم بخونی تا بفهمی¹ و الان خانم جوناس بهتره شعر انگلیسی ای رو که خوندم بررسی کنیم و از حرف ها و وراجی های یک دانشجوی آکسفورد دوری کنیم. مگر اینکه علاقه ای به بیرون رفتن از جلسه ی ما داشته باشید؟! "
و بعد سرش را از میان کتاب بیرون آورد و به دختر نگاهی انداخت.
دختر با دیدن چشم های لویی سرش را پایین انداخت و معذرت خواهی هر چند کوچکی زیر لب گفت.

A wall between you and me [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora