با صدای تیک اف ماشینی تو پارکینگ نگاهشو از پوزخند رو صورت اون افراد گرفت و به کمی اون طرف تر نگاه کرد...
دوتا ماشین مشکی رنگ کنارش به صورت وحشتناکی رو ترمز زدن...
فقط چند ثانیه بعد افرادی که ازش پیاده شده بودن پشتش قرار گرفتن و بهش نزدیک شدن...
_:دیر کردی... حتما باید زخمی میشدم تا بیای؟هانیول نگاهی به بازوش انداخت و آروم گفت :اروم باش پسر فقط یه خراش کوچیکه...
سهون اخماشو بیشتر تو هم کشید و چشماشو باز و بسته کرد...
خودش میدونست زخمش عمیقه و خونی که داره ازش میره بیحالش میکنه...
:زود تمومش کن...یکیشونم ببر با خودت ببینیم کار کی بود..
خسته زمزمه کرد و قدمی جلو گذاشت...
دو طرف با فریاد به جون همدیگه افتادن و هانیولم بعد از این که سوییچی رو سمتش پرت کرد از کنارش به اون سمت قدم تند کرد...
سهون بعد از نیم نگاهی به سوییچ اسلحشو از رو زمین برداشت و به سمت ماشینی که لوهان و هیجانگ پشتش مخفی شده بودن رفت...
هیجانگ که سرشو بالا اورده بود تا موقعیتو بررسی کنه با دیدن سهون که داره به سمتشون میاد نفسشو اسوده بیرون داد اما یهویی با نزدیک شدن یکی از اون حرومزاده ها ترسیده داد زد...
: هیونگ مراقب باش...
سهون سریع رو زمین نشست و با یه زیر پا مردو رو زمین انداخت قبل از اینکه فرصت کنه از جاش بلندشه با لگد تو صورتش کوبید و بیهوشش کرد...
ایندفعه به سرعت خودشو به اون دوتا رسوند و با گرفتن بازوی لوهان اونو سمت یه ماشین دیگه کشوند...
البته که با اون ماشین سوراخ و داغون شده نمیتونستن جایی برن...
سوییچ رو بینانگشتاش حرکت داد و پشت فرمون نشست...
لوهان و هیجانگم به سرعت روی صندلی شاگرد و عقب جا گرفتن...
پسر بزرگ تر بدون توجه به درگیری که همچنان ادامه داشت ماشینو با سرعت به سمت خروجی روند...
سرعت زیادش لرزی به بدن لوهان انداخت اما چیزی نگفت...
درواقع نمیتونست حرفی بزنه... انقدر ترسیده بود که انگار زبونش هزارکیلو شده بود...
پسر چنگی به موهای عرق کردش زد و هیسی از درد بازوش کشید...
لو تازه متوجه بازوی خونیش شد و سریع سعی کرد چیزی برای بستنش پیدا کنه...
با دستی که هنوز میلرزید اسلحه لعنتی رو که از شدتفشار روی پوست دستش جا انداخته بود کنار پرت کرد و دره داشبورد و باز کرد اما به غیر اب معدنی و یه سری خرت و پرت دیگه چیزی به چشم نمیخورد...
نگاهش به کمربند نازک خودش افتاد پس سریع بازش کرد و دست سهونو کمی بلند کرد و کمربندو از زیرش رد کرد...
اخمای پسر بزرگتر به شدت تو هم رفتن و با بسته شدن محکم کمربند بالا زخمش دندون هاش رو بهم فشرد و غرید...
لوهان نیم نگاهی به قطره های عرق رو پیشونیش انداخت و همزمان که سر جاش برمیگشت لب زد :این جلوی خونریزیتو میگیره...
قبل از این که جوابی بشنوه بخاطر ضربه ای که از پشت به ماشین خورد فرمون تو دست سهون لغزید و به چپ منحرف شدن اما قبل از اینکه به ماشین کناری برخورد کنن سریع فرمونو تو دست گرفت و پیچوند...
هیجانگکه پشت رو نگاه میکرد تند گفت: هیونگ دارن دنبالمون میان...
با نفس نفس تو ایینه نگاه کرد و با دیدن ماشین سیاه رنگ پشتشون دوندوناشو رو هم سایید و داد کشید :لعنتیا...
پاشو بیشتر رو پدال گاز فشرد و از میون ماشینا لایی کشید اما فایده نداشت اونا داشتن سایه به سایه دنبالشون میومدن...
_ فرمونو بگیر
لوهان شوکه سمتش برگشت :چی؟
:بهت میگم فرمونو بگیر توی داستای لعنتیت...
پسر کوچیک تر از عربده ای که سهون کشید توی جاش پرید و مردد فرمون رو توی دستش گرفت...
سهون به سرعت اسلحشو به دست گرفت و خشابشو چک کرد...
بدونه این که جاش رو با پسرک عوض کنه و شیشه ماشینو پایین کشید و ازش بیرون رفت...
قبل از اینکه اونا به خودشون بیان و متقابلا تیر اندازی کنن لاستیک ماشینو نشونه گرفت و پشت هم شلیک کرد
سومین گلوله بهش برخورد کرد و ماشینو منحرف و متوقف کرد...
سریع سرجاش برگشت و اخماش از دردش بیشتر تو هم گره خورد...
فرمونو از لوهان گرفت و پسر کوچیک تر به صندلی خودش پرت کرد...
:کسی دیگه دنبالمون نیست
با اعلام هیجانگ نفس راحتی کشیدن و سهون به رانندگی کردنش ادامه داد تا فقط به خونه کوفتیش برسه...
***
_سهون کجاست؟
هانیول در حالی که موبایلش رو توی جیبش فرو میکرد جواب کای رو داد:یکم پیش رفت... یه کارایی داشت...
از اونجایی که دروغ گفتن خیلی براش سخت بود و نسبتا آدم صادقی بود نگاهش رو سریع از کای گرفت و دوباره موبایلش رو چک کرد تا ببینه اونا به مقصد رسیدن یا نه...
یونهو که بالاخره آخرین شکلات اون ظرف لعنتی رو توی دستش گرفته بود نگاه مشکوکی به سر تا پای دوست پسرش انداخت و خب... صد در صد مطمئن شد که یه مشکلی وجود داره پس بدون حرف دست هان رو گرفت و از آشپزخونه بیرون کشید...
هانیول بدون این که حرفی بزنه دنبالش رفت و کلافه بین موهاش دست کشید تا وقتی که زیر راه پله ایستادن...
یونهو دندونای قهوه ایش رو با زبون تمیز کرد و گفت: چه اتفاقی افتاده؟
هانیول به دیوار تکیه داد و درحالی که هر لحظه قیافش بیشتر توهم میشد بدون این که تعجب کنه جواب داد:امروز به سهون حمله شده...
_هیین...بلایی سرش اومده؟ حالش خوبه؟
هان سر تکون داد و درحالی که گوشه زخمی لبش رو لمس
میکرد گفت: اتفاق بدی براش نیفتاده ولی خب دلیلش معلوم نیست...
کمی مکث کرد و بعد دوباره لباش رو تکون داد: افراد سونگه هم از صبح تاحالا اینورا پیداشون نشده و این اصلا چیز خوبی نیست مطمئنم یه گند بزرگ در راهه...
یونهو درحالی که اونم کمی استرس گرفته بود لبش رو جویید و گفت:خیله خب چیزی نیست برای اون سگ وحشی که اتفاقی نیفتاده سونگه هم با امیدواری یه گوشه مرده برای همین پیداش نیست...
هانیول نگاهی به دست های یونهو که توی هم میپیچوندشون کرد و با خنده در حالی که سرش رو نوازش میکرد گفت: تو که بیشتر استرس داری... خود سونگه بخاطر سهون وسط کارخونست ولی افرادش کمی نگران کنندن...
_دو کیونگ سووووو...فرشته من کجایی...
با پیچیدن صدای هانسو توی عمارت یونهو صاف سرجاش ایستاد و گفت:صد در صد یه اتفاقی افتاده...
سریع از زیر راه پله بیرون اومدن و هانیول چشمش به کیونگی افتاد که از گوشه دیوار آشپزخونه داره هانسو رو نگاه میکنه و البته که جرعت بیرون اومدن نداشت...
کای از پشت شونه هاش رو گرفت و نگران تر از اون
ESTÁS LEYENDO
SLEEP OVER(1 & 2 )
Fanficموهای لطیف پسر کوچک تر رو نوازش کرد و زمزمه وار گفت: سخت نیست.. فقط ما ادما تحملش رو نداریم چون رویای یه زندگی قشنگ رو داشتیم اما وقتی عقلمون رسید که زندگی یعنی چی... این غول بزرگو نشونمون دادن و گفتن این زندگیمونه، باید باهاش سر کنیم و ماهم نمیت...