sleep over season2 part1

295 34 7
                                    

Couple: kaisoo .. hunhan .. chanbeak
Ganer: Action . BDSM . Secretively . Angst . Psyhcology
Chapter: FULL PART
ID Writer: @M_ELIKA_ARA
ID Chanel: @KPOPFANFICTION1

خب سلام به همه عزیز هایی که تا اینجا داستان رو ادامه دادن...
یه حرف کوچولو دارم که خوشحال میشم بخونیدش...
این فصل اسلیپ کاملا با فصل قبل متفاته..
همون داستان رو ادامه میدیم ولی خب دیگه ژانرمون اونقدر اروم نیست و خیلی پر هیجان تره..
امیدوارم دوسش داشته باشین و تا اخر بخونیدش چون اصلا نمیدونید چی انتظارتون رو میکشه...
و دوباره میخوام معذرت خواهی کنم بخاطر اشتباهات املایی که میدونم در طول داستان زیاد باهاشون رو به رو میشین فقط به سه تا نکته توجه داشته باشید..
1.. تیزر این فصل رو حتما قبلش نگاه کنید...
2.. اگر میخواین نظر بدین و متنتون حاوی اسپویله حتما حتما حتما این رو با یک علامت قرمز رنگ مشخص کنید..

لذت ببرید نظر هم یادتون نره

. _____________________________ .

پاهاش شل شدن
یعنی چی؟
چی باید از این سوال میفهمید؟
قلبش که از هیجان داشت دیوونه وار میکوبید به یک باره ساکت شد...
انقدر آروم که خیلی راحت میشد وجودش رو انکار کرد...
دستای بی حسش رو از بین دستای کیونگسو بیرون کشید و گیج شده پلک زد...
انگار یکی با یه جسم بزرگ ناشناحته توی سرش کوبیده بود و بعد بین یه بُعد عجیب رهاش کرده بود
کیونگسو که به سختی روی پاهاش ایستاده بود کمی چشماش رو روی هم فشرد تا سردرد لعنتیش چند لحظه دست از سرش برداره و بعد دوباره نگاهش رو به پسر عجیب رو به روش که انگار اونو میشناخت داد...
نمیدونست چه خبره و باید چه عکس العملی به فرد شوکه ی رو به روش نشون بده...
کای که چشماش به طور عجیبی پر شده بود بهش زل زد...
خودش بود...اون کیونگسو بود و خوب چشماش رو میشناخت و حاضر بود روی این که اون پسر کیونگه
خودشه شرط ببنده...
اما خب دنیا و سرنوشت حوصله ی شرط بندی نداره و فقط توی ثانیه ای که سلول های بدنت آروم میگیرن تا یه پلک بی دردسر بزنی جوری شوکت میکنن که تمام کارکرد های بدنت که زنده بودنت رو تایید میکنه برای چند لحظه استپ کنه و بعد تمام اختالالت مغزت بهم بپیچن و التماست کنن که فقط چشمات رو ببندی و جوری بخوابی که تمام این اتفاقات یادت بره...
این اتفاقی بود که برای کیونگسو افتاده بود و کای هم داشت یواش یواش بهش مبتل میشد...
_هی...کیونگ...یعنی...یعنی چی؟
بعد از اون همه سکوت تنها حرفی بود که به زبونش اومده بود و خب...
به نظر خودش سوال به جایی بود...
چون اون کیونگسوی خودش رو پیدا کرده بود اما پسرک
نمیشناختش و این...
فقط بی معنی بود،حداقل برای کای بی معنی بود...
کیونگسو نفس آرومی کشید و همونجور که بخاطر فاصله ی کمشون نفساش داشت یواش یواش کوتاه میشد لبهاش رو از هم فاصله داد تا حرفی بزنه که صدای داد کسی اون دورو از اون لحظه های مرگ آور بیرون کشید...

صدای یونهو بود که با داد دوست پسرش هانیول رو صدا میزد و خبر آتیش گرفتن جایی رو میداد و این وضعیت خوبی برای فرار کیونگسو از دست اون پسر عجیب بود پس گفت:ببخشید من...من باید برم..
و بی توجه به کای از اون فضای خفقان آور خارج شد...
کای؟حالش؟حسش؟
اون الان کامالا پوچ بود...
مثل یه عروسک تو خالی که صاحبش ترجیه داده اونو به یه خیریه ببخشه یا با مشما کنار سطل آشغال گذاشته تا شاید یکی برش داره و ازش استفاده کنه...
زانوهاش قدرت ایستادن رو از دست دادن و به طرز رقت باری روی زمین نشست...
باید چیکار میکرد؟
الان توی این وضعیت باید چیکار میکرد؟
شاید بهتر میبود از کائنات خواهش کنه که این مسخره بازی رو تمومش کنن و اجازه بدن اون بمیره
...
کیونگسو همونجور که پاهای همچنان لرزونش رو روی زمین میذاشت تا راه بره بین جمعیتی که توی باغ جمع شه بودن ایستاد تا بفهمه دقیقا چه اتفاقی افتاده که یونهو کل باغ رو روی سرش گذاشته...
بدنش هنوز بخاطر اون آغوش غیر منتظره ی چند دقیقه پیش گرم بود و به طور عجیبی انگار ضربان قلبش آروم شده بود...
سعی کرد این فکر رو که اون پسر از کجا میشناستش و اصالا کی هست از سرش بیرون کنه و نگاهش رو به یونهو که بهش نزدیک میشد داد و وقتی اون با اون اخم غلیظش همونجور که پاهاش رو به زمین میکوبید دست به سینه کنارش ایستاد آروم با صدای گرفتش که علتش رو نمیدونست پرسید:چه اتفاقی افتاده؟...
یونهو عصبی دستش رو بین موهای لختش کشید و گفت:هیچی بیلیتمون برنده شده...دقیقا از همین اول صبح...
کیونگسو یه ابروش رو بالا انداخت و متعجب نگاهش کرد که اونم همونجور که به سمت عمارت برمیگشت و دست اون رو هم دنبال خودش میکشید گفت :واگنای ته باغ آتیش گرفته و میدونی جالبش کجاست؟ ...این که فقط دوتا واگن آتیش گرفته و میدونی جالب تراز اون کجاست؟ اینجاست که یکی از واگن ها متعلق به من بوده اون یکی واگن هم کناریه من بوده که میشه برای تو یعنی چی؟یعنی الان رسما بیجاییم و اون سگ وحشی کثافت احتمالا امشب مجبورمون میکنه توی باغ بخوابیم...
کیونگسو همونجور که به بی وقفه حرف زدن های یونهو که با خودش سوال و جواب میکرد گوش میداد آروم پشت میز آشپزخونه که حالا رو به روش بودن نشست و
گفت:سهون هیونگ بد نیست... اینو دوست پسرت هم‌هر روز میگه...
یونهو با تمسخر خودش رو روی صندلی پرت کرد و گفت:آره خب برای تو و اون هیجانگ خرشانس معلومه که بد نیست... تا وقتی اون هواتونو داره یعنی میتونین توی این عمارت پادشاهی کنید و البته هانیول.. فقط خودشون میفهمن دارن چیکار میکنن همیشه سرشون تو یه سری برگه مسخرست...
کیونگسو لپ داغ شدش رو روی شیشه ی سرد میز گذاشت و حرفی نزد ...به هر حال از نظر همه سهون یه سگ وحشی بود که ترجیه میدادن نزدیکش نشن و تا حد امکان پرشون بهم نخوره...
ولی کیونگسو و هیجانگ جزو اونا به حساب نمیوندن چون سهون هرچند سرد و خشک ولی مراقبشون بود و به کل اعضایی ک میشناختن اختار داده بود تا نزدیک اون دو نشن و خب ...تهدیدایی که میکرد حسابی کاری بود
چون کسی واقعا با کیونگسو کاری نداشت...
هرچند که هنوز چیزی یادش نمیومد و نمیدونست چجوری

SLEEP OVER(1 & 2 )    Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora