part7

417 35 47
                                    

روی صندلی جلوی شومینه نشسته بود و هیچی نمی گفت  منم کتاب جدید رو باز کرده بودم و به ظاهر کتاب میخوندم اما هر لحظه انتظار داشتم این گرگ خبیس بهم حمله کنه تا ترفندای جدید رو روش خالی کنم
کتابمو کنار گذاشتم و گفتم:من میخوام آگاتا رو ببینم
یهویی برگشتم سمتم احساس کردم گردنش شکست
سمیر:چی گفتی ؟
+تو که به من کمکی نمیکنی حداقل میتونم از اون کمک بگیرم حداقل از تو تجربه بیشتری داره
چندتا پلک زد احساس میکرد اشتباه شنیده
سمیر:تو میخوای منو عصبی کنی ؟
+نه فقط صحبت میکنم... تو هیچ کمکی به من نمیکنی فقط یا بدتر میشم یا این که منو میندازی توی یه خونه بزرگ که احتمالا حتی اگه به موجود خطرناکی تبدیل نشم از تنهایی میمیرم

سمیر:صبر کن دختر جون صبر کن   تو داری مستقیم اعصاب منو  هدف میگیری

بلند شدم و به سمتش رفتم رو به روش روی مبل نشستم و گفتم:ببین سمیر تو به من خیلی لطف داشتی اما واقعا تو هیچ راه حلی به من نمیدی من خودم دستمو خوب کردم و با کلی تمرین تونستم  بالاخره کنترلش کنم تو فقط با خشم میخوای همه چی رو کنترل کنی تو همین الانش پر از تنش و استرسی    تو منو نشون کردی و اثر نشونت  روی بدن منه.
من پر شدم از وقایعی که تنها دلیلش توییی

سمیر:ساکت شو چند ثانیه

تکیه داد و نفس عمیق کشید و گفت :چی باعث شده انقدر زبون دراز بشی
+اینکه حتی اگه گردنمو بشکنی. زنده می مونم
سمیر :خدای منننننن
چشمامو مظلوم کردم بهش زل زدم
+بهم کمک کن یا میرم سراغ آگاتا

سمیر:بحث کمک کردن نیست
+پس مشکلت چیه؟
سمیر:خم شد و دست بزرگشو روی گردنم گذاشت و  با شستش نشون روی گردنمو نوازش کرد

+مشکلت نشون روی گردنمه ؟
سمیر:این نشون باعث میشه هر جا که بری گرگم تو رو دنبال کنه
+یعنی خودت اینو نمیخوای ؟
سمیر:من میخواستم ازدواج کنم .... تو با حضورت همه چی رو به هم ریختی
+خب... هیچ کدوم از اینا مقصرش من نیستم تو حق نداری   منو به خاطرش سرزنش کنی میتونستی دستگاه تناسلیتو توی شلوارت نگه داری
بلند و شدم و در ادامه صحبتم گفتم:یادم نبود گرگا شلوار ندارن
عصبی بلند شد به سمتم اومدم. قالب تهی کردم یا من خیلی کوچولو بودم یا اون خیلی بزرگ بود چو سر من تا قفسه سینش بود و هیکلش شیش تای من بود

+اینجوری به سمتم نیا  ازت نمیترسم
تصمیم گرفتم از کاری که یاد گرفتم روش انجام بدم یکمی الکتریسیته چیز بدی نیست

دستمو روی عضله شکمش گذاشتم و  نفس عمیق کشیدم موج انرژی از دستم به شکمش برخورد کرد
عقب رفت و دستشو روی شکمش گذاشت
سمیر:آخخخخخخ

با زانو روی زمین نشست ترسیدم نکنه زیادی بود به سمتش رفتم و  جلوش نشستم  دستمو روی صورتش گذاشتم و سرشو بلند کردم که با لبخند موزیانه بیشعورش مواجه شدم
محکم کوبیدم به بازوش :ترسوندیممممم
سمیر:فکر کردی همچین چیزی باعث میشه دردم بیاد باید خیلی سریع تر باشی من فهمیدم و سریع جلوی اون برق کوچولو رو گرفتم
باید به زبونت میزدم تا لال بشی (یاد جمله معروف : شاید واسههههه زبونتتتتتههه)

ملکه تاریکیWhere stories live. Discover now