part10

332 33 18
                                    

خدای من امکان ندارههههههه

به سمتم  اومد و خودشو بهم چسبوند
ازش میترسیدم
امکان نداره!
این ...این... یه اژدهای کوچولو سفیده

الان از ترس جیغ بزنم یا نه ؟

با شنیدن صدا خشش و قدمای  یک نفر سریع  اژدها کوچولو رو تو دستام گرفتم
و پشت درخت قایم شدم  ...

دم کوچولوش رو دور خودش پیچید و کف دستم‌  خوابید   توی بغلم پنهونش کردم از پشت درخت به اطراف نگاه کردم با دیدن سه تا ریپتایل سکته ناقص زدم سعی کردم در ارام ترین حالت ممکن باشم
مگه ما جنگل رو با جادو محافظت نمیکنیم پس چه طوری وارد جنگل شدن ؟
امیدوارم هنوز جادوی  حوا سر جای خودش باشه
وقتی که صدایی نشنیدم از پشت درخت بیرون اومدم با دیدن هیکل بزرگی که جلوم بود خواستم جیغ بزنم که دستشو  روی دهنم گذاشت و منو پشت درخت قایم کرد
سعی کردم تقلا‌ کنم که با شنیدن صداش نفس عمیق کشیدم
سمیر:منممم اروم باش 
دستشو از روی دهنم برداشت
+ترسوندیم
سمیر:بزار ببینم اینا چه طور اومدن داخل
+شاید  جادو رو میتونن از بین ببرن
سمیر:امکان نداره
+شاید از قبل توی جنگل پنهان شدن
سمیر:اول باید تو رو به خونه ببرم  بعد به این مسئله رسیدگی کنم
+اما یه مسئله دیگه هست
سمیر:چی ؟
دستمو باز کردم و اژدهای کوچیک رو جلوی صورتش گرفتم

خشکش زد و فقط زل زده بود به اژدها
سمیر:این امکان نداره
+خودم تخمشو باز کردم  ولی نمیدونم چرا توی اون تخم بزرگ فقط یه اژدها اندازه کف دست بود
سمیر:امکان نداره. یعنی چی ؟ از کجا آوردی؟

+تخمش توی زمین زیر یه تنه درخت گیر کرده بود
سمیر  نفس عمیق کشید و گفت:درک  کردن این ماجرا برام  سخته  

+خب وقتی همه این موجودای عجیب مثل گرگینه چ خوناشام و الف و... وجود داره ... دیدن یه اژدها قابل تصوره  مخصوصا این که تو از نسل اژدها هستی 

سمیر:نسل من خیلی وقته ازبین رفته چون هیچ کدوم از ما وارث نشدیم

+شاید از بین نرفته
سمیر:یعنی چی ؟
+من سه تا بچه از تو توی شکمم دارم  شاید اونا وارث  باشن
سمیر:نمیدونم باید با آگاتا صحبت کنیم فعلا تبدیل میشم  بیا روی پشتم بشین  میبرمت
+واقعا؟
سمیر :اره دیگه فقط مراقب اون اژدهای توی دستت باش
+باشه رسیدیم خونه دعوا میکنیم
سمیر:چرا ؟
+چون که تو منو ول کردی. حالا تبدیل شووو

سمیر تبدیل شد روی پشتش نشستم
+اژدها از دستم میفته یا من میفتم
سرشو  برگردوند و با دندوناش اژدها رو گرفت حول شدم
+سمیر مراقب باش نخوریش
قرش کوتاهی کرد  دستمو دور گردنش حلقه کردم و شروع کرد به دویدن

عطر تنش فوقالعاده بود  موهای روی بدنش به صورتم میخورد چشمامو بستم و از این ارامشی که بهم دست داده بود  لذت میبردم

ملکه تاریکیWhere stories live. Discover now