part15

244 30 9
                                    

گوستاو چند دقیقه همون حالتی با چشمای بسته موند یهویی چشماش باز شد با دیدن چشمای سفیدش ترسیدم

گوستاو:پیداش کردم ولی زیاد واضح نیست باید زود تر بریم سراغش

دستمو ول کرد و چشماش به حالت اول برگشت

گوستاو: موقعیت مکانیش خیلی نزدیکه

+کجاس؟

گوستاو: روستای لاکرادو

سمیر:با اینجا فقط نیم ساعت فاصله داره

+بچه ها رو چی کار کنم

رابی:من مراقبم

+خیلی ممنون
سمیر به یکی از خدمتکارا گفت کتمو بیاره

+فقط اگه گشنه اشون شد شیر توی یخچال اتاق هست

رابی:باشه حله

گوستاو: من همسن تو بودم شیش تا پسر داشتم بچه رفیقمو نگه نمی داشتم

آگاتا: شیش تا بچه مشروع داشتی چند تا نامشروع داشتی
گوستاو: این دیگه یه مسئله شخصیه

رابی:نکه اونا چه گلی کاشتن رو سرمون

گوستاو:دقیقا چون اونا بی خاصیتن به تو میگم

رابی:البته شما اون زمان چهارتا زن داشتی

گوستاو:تو هم میتونی داشته باشی خودت تنبلی

سمیر:تنبل نیست خوش گذرونه

آگاتا:خوش گذرونی توی الف ها واسه یک صدم ثانیه اس

گوستاو:میتونه از اونا بچه داشته باشه حداقل

+فکر کنم مسئله جنسی بین الف ها خیلی مسئله بی پرده و بدون حد و مرزه

گوستاو:دنیای ما با دنیای شما فرق داره معیار ها و ارزش های متفاوتی هم داره

سمیر:بهتره بریم چون که بحث زن گرفتن رابی مسئله طولانی محسوب میشه

کتمو پوشیدم و با سمیر و گوستاو و آگاتا سوار اتومبیل خوشگل سمیر شدیم هنوز بهش عادت نکردم باعث میشه احساس حالت تهو بگیرم از کالسکه بد تره

احساس دلشوره داشتم یعنی مامانم چه شکلیه ؟یعنی همون شکلی که توی تصورم دارم ؟
حالش خوبه ؟ یا درحال مرگه ؟

د.ا.د حوا

+اما سهند ممکنه بازم بیان

تام:امکان نداره از همچین جایی بیان

سهند:ما سیم خاردار برقی زهر دار زدیم کل اینجا رو
امکان نداره وارد بشن

+اون عوضیا همیشه یه راهی پیدا میکنن

تام:ما سعی خودمونو میکنیم بقیه ماجرا رو به دست سرنوشت می سپاریم

+این چه مصیبتیه

ملکه تاریکیWhere stories live. Discover now