1

13.2K 1.1K 403
                                    


💖 ددی تهلونی منو ول ترده؟؟

ترسیده به نوری که هرلحظه نزدیک و نزدیک تر میشد نگاه کرد. خشک شده بود و هیچ کاری از دستش بر نمی اومد...

فقط چشم هاش رو بست و بعد از اون دیگه چیزی رو به یاد نداشت...

صدای برخورد دو ماشین و کشیده شدن لاستیک ها روی آسفالت، اخرین چیزی بود که توسط گوش هاش شنیده شدن...

2019_سئول_ کره جنوبی

دو سال بعد از تصادف

با هودی صورتی رنگ و شلوارک سفید کوتاهی که به پا داشت، از خونه عروسکیش بیرون آمد تا به تلفن جواب بده...

با ذوق تلفن زرد رنگ رو با فکر به اینکه آلفاش پشت خطه، برداشت و با لبخند زیبا و کیوتش شروع به حرف زدن کرد: ددی تهلون؟...توجایی؟

تهیونگ با لبخند به صدای کیوت و دوست داشتنی امگاش گوش داد و بعد از نادیده گرفتن دلتنگی زیادش برای اون موجود کیوت، جواب داد: خوبی گیلاس من؟... ددی یکم کار داره... امروز باید بره ماموریت اما قول میده صبح که چشم های نازتو باز کنی کنارت باشه... باشه امگای شیرینم؟

لب های پف و گیلاسی جونگ کوک با شنیدن حرف های الفاش رو به پایین خم شدن.

بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه، بغضی در گلوش شکل گرفت و مظلومانه به تلفن فشاری وارد کرد: نینی...املوز تهنا میدونه؟(نینی امروز تنها میمونه؟)

دل تهیونگ برای لحن مظلوم امگاش اتیش گرفت.

نفس عمیقی کشید تا همین الان اون ماموریت کوفتی و شرکت کوفتی تر رو با خاک یکسان نکنه: نه عزیزم...به نامجون هیونگ میگم بیاد اونجا...خوبه؟

جونگ کوک بینیش رو بالا کشید و با صدایی که میلرزید دوباره بهانه گرفت: نامدون نیونگ نمیتام...ددی تهلون میتام( نامجون هیونگ نمیخوام، ددی تهیونگ میخوام)

بعد با پایین هودی صورتی رنگش بازی کرد و منتظر شنیدن صدای ددیش ماند.

میدونست داره بهونه میگیره اما دست خودش نبود...

یک شب رو هم نمیتونست بدون اغوش گرم و عطر دلنشین یاس و بادام تلخه الفاش دوام بیاره...

تهیونگ دستی به صورتش کشید: میدونم نوتلا شیرینم ... ولی ددی مجبوره... گیلاس من؟... زود برمیگردم باشه؟

جونگ کوک فینی کرد و اشک افتاده روی گونه اش رو با استین بلند هودیش پاک کرد.

جوری که انگار تهیونگ میبینه سرش رو بالا پایین کرد: ببی...دلک میتونه... ولی با ددی قهله...خوافظ...( بیبی درک میکنه ولی با ددی قهره.خدافظ)

و بعد بدون منتظر ماندن، تلفن رو قطع کرد و به طرف خونه عروسکیش دوید و خودش رو روی تشک نرم خرگوشیش پرت کرد.

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎💖𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅💖Donde viven las historias. Descúbrelo ahora