سونوو وارد خونه شد و در رو بست و از راهرو به طرف طبقه بالا رفت.
وقتی که میرفت برگشت به برادر بزرگترش که دو تا دختر بغلش بودن نگاه کرد،طبق معمول زیردستاش هم بودن و مشغول قمار و بگو و بخند خودشون بودن.برادرش نگاهش که به لباسها و صورت زخمی سونوو افتاد از جاش بلند شد و به دنبال سونوو به طبقه بالا رفت.
سونوو کیفش رو زمین گذاشت و روی تخت نشست که برادرش با تندی در رو باز کرد و وارد اتاق شد که سونوو داد زد:《هوووی!اینجا طویلا نیست همینجوری میای تو!》سانگمین با اخم بهش نگاه کرد:《با من درست حرف بزن!بگو ببینم این چه سر و وضعیه برای خودت درست کردی؟این بار با کدوم یک از همکلاسیهات دعوا کردی؟》
سونوو روی تخت پشت به برادرش دراز کشید انگار که اصلا برادرش اونجا نیست.سانگمین نفس عمیقی کشید تا برادر کوچیکترش رو نزنه:《مهمونهام پایین تنهان،بعدا درموردش حرف میزنیم.》
از اتاقش رفت بیرون و در رو محکم بست که کل اتاق لرزید.برگشت و با دیدن اتاق خالی نفسش رو بیرون داد.
نفس کشیدن توی خونهای که برادرش زندگی میکرد براش سخت بود...اگه برادرش اون کار رو نکرده بود...
سونوو فقط منتظر بود تا سنش قانونی بشه اونوقت دیگه به قیِّمی مثل برادرش احتیاج نداشت.جعبهای که وسایلهای قدیمی رو توش نگه داشته بود رو از زیر تختش بیرون آورد و روی تخت خالیش کرد.
لباسی که برای تکواندو میپوشید خیلی براش کوچیک شده بود.
لمس کردن مدالهاش،حس خوشحالی و سربلندی اون دوران رو درش زنده میکرد.قاب عکسی که عکس خودش و مربیش رو توش گذاشته بود،دستی روش کشید و گرد و خاک روش رو برداشت.
استادش همیشه میگفت"خوبی بر بدی پیروز میشه"پوزخندی به حرفهای استادش زد. وسایل رو توی جعبه برگردوند و اون رو زیر تخت گذاشت.********************************
ریوجین بعد از چند روز که سرماخوردگیش خوب شد،به مدرسه رفت.
مثل همیشه توی ایستگاه اتوبوس منتظر جیهون شد ولی اون نیومد،با فکر اینکه هنوز خوابه بهش زنگ زد:《هی تو کجایی؟》
جیهون خندید:《این دیگه چه سوالیه؟مدرسهام.》ریوجین از اینکه دوستش سحرخیز شده بود تعجب کرد.
تماس رو قطع کرد و سوار اتوبوسی که رسید،شد.
وقتی رسید با عجله به سمت سوپرمارکت نزدیک مدرسه رفت.
به سمت یخچال رفت و خواست یه شیرکاکائو برداره که دستی زودتر اون رو برداشت.فلیکس بود،لبخندی زد و گفت:《من این یکی رو میبرم.》
ریوجین بیخیال فلیکس شد و سریع اون یکی رو برداشت،قبل از اینکه کسی اون رو برداره.
به سمت صندوق رفت تا حساب کنه که دختره گفت:《اون پسره حسابش کرد.》
ریوجین به فلیکس که اون طرف خیابون وارد مدرسه شد،نگاه کرد.
YOU ARE READING
My family [S1 Completed]
Teen Fictionجیمین قبلا توی زندگیش تصمیم گرفته که خونوادهاش رو به خاطر پول ول کنه! حالا برگشته تا همه چیز رو درست کنه،ولی خونوادهاش نمیدونن که جیمین ۱۲ سال پیش چرا ولشون کرده.... ******************************* جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقتها...