Part:6

113 31 20
                                    

زیر چشمی نگاهی به پدر و مادرش،که پشت میز غذاخوری نشسته بودن کرد و آروم غداش رو قورت داد.
داشت به این فکر میکرد که چطور یه بهونه جور کنه و از اون خونه بره بیرون.
پدرشون رو کرد به مادرشون و گفت:
《امروز همه سر زمین جمع شده بودن و داشتن درمورد اینکه یه خیّر قراره زمین‌ها رو بخره و با پول کمتر به ما اجاره بده،حرف میزدن. اینطوری دست و بالمون باز میشه و میتونیم بدهی‌های لی دوکوک رو بدیم.》

جیمین میدونست اون خیّر مربوط به پدربزرگش میشه،باید زودتر دست به کار میشد تا خونواده‌اش رو نجات بده.
قبل از اینکه پدرش چیز دیگه‌ای بگه،حرفش رو قطع کرد و خودش گفت:
《بابا!حالا که قراره دست و بالمون باز بشه،میشه برام یه جفت کفش بخری؟》
پدرش لبخندی زد و گفت:
《فارغ‌التحصیلت مبارک باشه پسرم!ما رو ببخش اون روز نتونستیم بیایم دیدنت. چوآ پسرمون بزرگ شده و قراره بره دبیرستان. پسرم میگم...تو که فعلا مدرسه نمیری،چطوره یکم دیگه بهم وقت بدی تا بعدا برات کفش بخرم؟》

جیمین از روی صندلیش بلند شد که باعث شد صندلی با صدای بدی روی زمین کشیده بشه و بیوفته.
-شما همیشه همین رو میگید"صبر کنم...صبر کنم....صبر کنم" دقیقا تا کی باید صبر کنم؟من دیگه نمیخوام اینجا بمونم.
به طرف اتاقش رفت و بعد چند دقیقه با یه کیف بزرگ بیرون اومد.

همه‌شون ساکت و ناراحت بودن که دیدن جیمین با اون کیف داره میره بیرون.
چوآ با نگرانی دست شوهرش رو گرفت:《کجا داره میره؟برو دنبالش!》
جونگ‌وون از جاش بلند شد و رفت دنبال جیمین و نرسیده به در حیاط بازوی جیمین رو گرفت و برشگردوند.
《کجا داری میری؟فقط به خاطر یه کفش میخوای از خونه بری؟تو پسر بزرگمی،فکر میکردم بزرگ شدی!》

جیهون بغض کرده کنار بشکه سویا ایستاده بود و به برادر بزرگترش نگاه میکرد.
جیمین با اینکه دلش نمیخواست اون حرف‌ها رو بزنه ولی گفت.
《هر بار توی مدرسه و بیرون مشکلی برام پیش میومد یا هر بار که همکلاسی‌هام به خاطر ظاهر و لباسم من رو مسخره میکردن،همیشه خودم حلش میکردم،ولی من دیگه طاقت ندارم بقیه درمورد من اینطوری حرف بزنن....من میخوام پیش پدربزرگم زندگی کنم،دیگه نمیخوام مثل گداها باشم.》

با سیلی که به صورتش خورد،برای چند ثانیه سکوت همه جا رو گرفت.
جونگ‌وون فقط برای یه لحظه عصبانی شده بود ولی حالا پشیمون بود که روی بچه‌اش دست بلند کرده بود.
چوآ توی چهارچوب در ایستاده بود و همونطور که از تعجب دستش رو روی دهنش گذاشته بود،به اون‌ها خیره بود.
بعد اون چند ثانیه،صدای گریه و هق هق جیهون بود که سکوت رو شکست.

جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقت‌هایی که جیهون روی زمین می‌افتاد و گریه میکرد،اشک‌هاش رو پاک کنه و بغلش کنه تا دیگه گریه نکنه ولی باید میرفت.
جیهون وقتی دید برادرش به جای اینکه بغلش کنه و اشک‌هاش رو پاک کنه،داره به طرف در میره،گریه‌اش بیشتر شد:《هیونگ نرو!~نرو...لطفا تنهام نزار...
نرو...
نرو...
نرو...
نرو...》

از روی تخت افتاد پایین،پتو دور پاش پیچیده بود و صورتش کلی عرق کرده بود.
مدت‌ها بود که دیگه خواب رفتن جیمین رو نمیدید ولی وقتی دوباره هیونگش رو توی مدرسه دید،بازم اون خواب تکراری رو دیده بود.

خودش رو آماده کرده بود که بره مدرسه،مادرش جلوش رو گرفت و ظرف غذا رو داد دست جیهون و گفت:
《جیهون،میدونم از دست جیمین دلخوری ولی اون به هر حال معلم اون مدرسه‌‌ست،باید بهش احترام بزاری.》
جیهون با تعجب به مادرش نگاه کرد:《من فقط گفتم هیونگ رو دیدم،شما از کجا فهمیدید که هیونگ تو مدرسه ما معلمه؟!》

مادرش لبخند زد و جیهون رو به طرف در هول داد:《تو ما رو دست کم گرفتی؟برو دیرت میشه!سهم ریوجین رو هم گذاشتم،خودت تنهایی نخوری.》
جیهون سرش رو تکون داد و رفت بیرون.
.
.
.
یونجون دستش رو پشتش قفل کرده بود و توی حیاط قدم میزد و از بچه‌ها میپرسید که توی کدوم گروه رفتن؟میتونن به گروه نمایش اون‌ها بپیوندن؟
فلیکس با دیدن یونجون که از بچه‌ها سوال میکرد،به طرفش رفت و گفت:《های یونجون~چیکار میکنی؟》
یونجون سرش رو خاروند و به اطراف نگاه میکرد:《دارم دنبال دو نفر میگردم که به گروه نمایشمون بیان.》

فلیکس کمی فکرد کرد و گفت:《توی گروهتون کی هست؟》
یونجون به فلیکس نگاه کرد:《من،جیهون و ریوجین. باید دو نفر دیگه پیدا کنم تا گروهمون بشه پنج نفر.》
فلیکس که دید این بهترین فرصته تا بره توی این گروه و بهش نزدیک بشه:《میشه منم بیام؟توی هیچ گروهی ثبت نام نکردم و اولین بارمه که این رو انجام میدم ولی خیلی دلم میخواد که با شما انجامش بدم.》

یونجون دست‌هاش رو با خوشحالی به هم کوبید و دستش رو روی شونه فلیکس گذاشت:《خیلی خوبه،از معلم کلاستون اجازه میگیرم که بیای تو گروه ما.》
فلیکس خوشحال از نقشه‌‌اش لبخند زد و سرش رو تکون داد.

********************************

اون صحنه که جیمین خونه رو ترک میکنه،میخواستم برای شروع قسمت اول بزارمش ولی دیگه برای این قسمت نگهش داشتم😅😇

دیدید جیمین چقدر فداکار بود؟

به نظرتون تصمیمش درست بود که خونواده‌اش رو به قصد نجاتشون ترک کنه؟

فلیکس به کی میخواد نزدیک بشه؟

مرسی که میخونیدش❤

یادتون نره ستاره رو رنگی کنید و ووت بدید⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
اگه یادتون رفته قسمت‌های قبلی رو ووت بدید،حتما چک کنید که ووت داده باشید😘

My family [S1 Completed]Where stories live. Discover now