Part:8

83 28 32
                                    

سونوو وارد خونه شد و در رو محکم بست.
برادرش با دوست‌هاش خونه بودن و داشتن مواد مخدر رو بسته‌بندی میکردن.
سانگمین نگاهی به سونوو که به سرعت از پله‌ها بالا رفت انداخت و دوباره مشغول کارش شد.

سونوو به طرف وسایل قدیمی که زیر تختش بود،رفت و بیرونش آورد و بین اون وسایل یه جعبه بود که پول‌هاش رو توی اون پس‌انداز میکرد،پول و ساک ورزشیش رو برداشت و از پله‌ها پایین رفت که سانگمین از هال بیرون اومد و بازوش رو گرفت:《با این عجله کجا داری میری؟》
سونوو به دست برادرش ‌که بازوش رو گرفته بود،نگاه کرد و محکم دستش رو بیرون کشید:《سرت تو کار خودت باشه!مگه من از تو میپرسم چیکار داری میکنی؟》

سانگمین به چهارچوب در تکیه داد:《تو نمیپرسی چون میدونی دارم چیکار میکنم،ولی من از کجا بدونم چیکار میکنی؟با کی میگردی؟》
سونوو پوزخندی زد:《نگران نباش من مثل تو نیستم،دارم میرم باشگاه قدیمی که میرفتم.》
سونوو از کنار برادرش گذشت و از خونه زد بیرون و برادر متعجبش رو با کلی سوال تنها گذاشت.

سانگمین براش جای تعجب بود که چی برادرش رو برای برگشت به ورزش مورد علاقه‌اش ترغیب کرده،چون اون همه کار کرده بود که برادرش برگرده تکواندو انجام بده ولی شکست خورده بود.
سونوو با قدم‌های محکمش به سمت باشگاه قدیمی رفت،با خودش زمزمه کرد:《حالا که هر کاری دلت میخواد انجام میدی،منم بهت نشون میدم که کم نمیارم،چوی یونجون!》
.
.
.
با کت و شلوار رسمی،کنار پدرش و جلوی آقای پارک نشسته بود.
آقای پارک لبخندی به فلیکس زد و گفت:《خبر جدیدت چیه؟!》
فلیکس با لبخند که نشونه‌ی با اعتماد به نفس بودن بالاش بود،گفت:《اونها یه گروه نمایش تشکیل دادن،منم عضو گروهشون شدم،جیهون هر کاری بکنه به شما خبر میدم.》

آقای پارک سرش رو با خنده تکون داد و به پدر فلیکس نگاه کرد و گفت:《پسرت رو خوب تربیت کردی،معلومه انتخاب درستی کردم.》
پدر فلیکس تک خنده‌ای کرد:《من خیلی ازتون ممنونم،اگه توی شرکت ما سرمایه‌گذاری نمیکردید،ورشکست میشدیم،من این لطفتون رو فراموش نمیکنم.》

هر سه تاشون نوشیدنی که سفارش داده بودن رو نوشیدن و مشغول حرف زدن درمورد کار شدن.
.
.
.
با صدای در،رفت و بازش کرد. با دیدن جیمین درست جلوی در خونه‌شون تعجب کرد.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
سرش رو از در بیرون برد و سرکی به اطراف کشید و جیمین رو سریع برد داخل.
-کسی تو رو ندید؟
مرد اونقدر سریع همه‌ی این کار‌ها رو انجام داد که حتی مهلت سلام کردن هم به جیمین نداد.

جیمین با تعجب به آقای شین نگاه کرد و گفت:《سلام آقای شین!کی من رو ببینه؟》
آقای شین:《بابات رو میگم دیگه!》
جیمین دستش رو توی جیب شلوارش کرد و گفت:《اومدم در همین مورد باهاتون صحبت کنم.》

آقای شین کمی به جیمین نگاه کرد و با دست به داخل اشاره کرد:《بیا تو صحبت کنیم،کسی خونه نیست.》
.
.
.
دست جیهون رو گرفت و دنبال خودش کشیدش تا رسیدن جلوی در خونه.
جیهون پشت گردنش رو خاروند و گفت:《حالا واقعا چه لزومی داشت این همه راه رو برگردیم که کفشت رو عوض کنی؟》
ریوجین در خونه رو باز کرد و گفت:《این یکم تنگه،انگشت‌های پام رو اذیت میکنه،چند لحظه منتظر بمون تا برگردم.》

My family [S1 Completed]Where stories live. Discover now