آروم وارد خونه شد و در رو بست،همهی چراغها خاموش بودن.
حتما جیمین رفته بود خونهی خودش.
در اتاقش رو بست که با صدای جیمین توی اتاقش،از ترس چسبید به در.
《کجا بودی؟》
جیهون بدون توجه به سوالی که ازش پرسیده شد،به چهرهی ژولیدهی برادرش نگاه کرد و پرسید:《تو اینجا چیکار میکنی؟》جیمین دید که برادر لجبازش جوابش رو نمیده،ادامه داد:《وقتی اونجوری از خونه زدی بیرون،مامان حسابی نگرانت شد،کارت اصلا خوب نبود.》
جیهون به طرف تخت رفت و لباسش رو درآورد و پرت کرد روی سر جیمین و گفت:《تو هم وقتی از خونه رفتی،مامان رو ناراحت و نگران کردی.》جیمین لباس رو از روی سرش برداشت و به جیهون که داشت زیر پتو میخزید،نگاه کرد:《نمیخوای حداقل اول حرفهام رو بشنوی،بعد تصمیم بگیری که با من قهر باشی؟》
جیهون دید که بهترین فرصته برای اینکه حرف بزنه:《هیونگ!من نمیخوام که مامان و بابا ناراحت باشن،به خاطر اونها هم که شده سعی میکنم فراموش کنم و جلوی اونها رفتار خوبی داشته باشم.》جیمین لبخند تلخی زد چون جیهون حتی نگفته بود که سعی میکنه ببخشتش،فقط گفت که فراموش میکنه.
جیهون پشتش رو به جیمین کرد،جیمین از پشت بهش نزدیک شد و پتو رو روش بالا کشید و آروم زمزمه کرد:《جیهونی اگه تو هم جای من بودی شاید همین کار رو میکردی،بازم ممنون که فراموش میکنی.》
جیمین برگشت به رختخوابش که پایین تخت جیهون بود و خوابید.
و قطرههای اشکی که روی صورت جیهون،توی تاریکی برق میزد رو ندید.صبح بعد،زودتر از همیشه از خونه بیرون زد تا بره سوپرمارکت نزدیک مدرسهشون،برای ریوجین شیرکاکائو بخره و از دلش دربیاره.
ریوجین وقتی وارد کلاس شد و جیهون رو دید که زودتر از اون رسیده،تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد و رفت روی صندلیش نشست.جیهون شیرکاکائو رو روی میز ریوجین گذاشت و با قیافهی مظلوم به ریوجین نگاه کرد و گفت:《ریوجینی!میشه این پسر بد رو ببخشی؟!》
ریوجین نگاهی به شیرکاکائو انداخت و برداشتش:《فکر نکنی به خاطر شیرکاکائو خرم کردی!چون مهربونم میبخشمت.》جیهون لبهاش رو به هم فشار میداد تا جلوی خندهاش رو بگیره.
یونجون هم اومد و با همدیگه درمورد نمايشنامه و نقشهاشون بحث کردن.
بعد از کلاس ریوجین جعبهی شکلات رو برداشت و دست جیهون رو کشید و بردش توی حیاط:《جیهون یه چیزی بگم بهم نمیخندی؟》جیهون لبخندی زد و گفت:《چرا بخندم؟مگه درمورد چی میخوای حرف بزنی؟!》
و زیرزیرکی به جعبهی شکلات توی دست ریوجین نگاه کرد.
-《من روی یکی کراش زدم...یعنی از خیلی وقت پیش کراش داشتم ولی دوباره حسم بهش شکل گرفته،به نظرت اگه بهش بگم،ردم میکنه؟!》جیهون داشت به این فکر میکرد که خودش هم میترسید به ریوجین اعتراف کنه و اون بهش بخنده،نفس عمیقی کشید و با همون لبخند ادامه داد:《میتونی بهش اعتراف کنی!》
ریوجین یهو جیهون رو محکم بغل کرد و باعث عمیق شدن لبخند جیهون شد.
-《ممنون که حمایتم میکنی....》
جیهون منتظر بود که ریوجین بهش اعتراف کنه ولی در کمال تعجب دید که براش دست تکون داد و در حالی که ازش دور میشد،گفت:《الان میرم به جیمین اوپا اعتراف میکنم.》
YOU ARE READING
My family [S1 Completed]
Teen Fictionجیمین قبلا توی زندگیش تصمیم گرفته که خونوادهاش رو به خاطر پول ول کنه! حالا برگشته تا همه چیز رو درست کنه،ولی خونوادهاش نمیدونن که جیمین ۱۲ سال پیش چرا ولشون کرده.... ******************************* جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقتها...